این متن بر مبنای مصاحبه رادیو پرتو با آذر ماجدی تهیه شده است.
لیلا ارغوانی: به دنیای امروز که نگاه می کنیم موقعیت زن و مرد متفاوت است، در بخشهای وسیعی از دنیا موقعیت زنان در حد شهروند درجه دو هم نیست؛ در اروپا و غرب هم که موقعیت زنان بمراتب بهتر است، زنان موقعیت پایین تری دارند. شما ریشه های این مساله را در چه می بینید و چرا؟
آذر ماجدی: روشن است که مسأله زن به معنی ستمکشی زن یا نقش درجه دوم زن در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک مسأله قدیمی است و مسأله صد سال اخیر یا جامعه مدرن نیست. منتهی باید توجه داشته باشیم که نهادها یا پدیده های ایدئولوژیک، فرهنگی، ارزشی و سنتی در جامعه با مناسبات اقتصاد سیاسی حاکم در آن جامعه مرتبط است. بطور مثال نهادی مثل ستمکشی زن یک مساله قدیمی است که در جامعه مدرن دچار تغییراتی شده است. برخی نهادهای ایدئولوژیک یا فرهنگی دیگر حاکم در جوامع پیشین همراه با عروج سرمایه داری مضحمل شده اند؛ نهادهای دیگری هم که در جوامع پیشین وجود نداشت اکنون بوجود آمده است. تمام اینها به مناسبات پایه ای اقتصادی یا اقتصاد سیاسی جامعه ربط دارند. بعبارت دیگر، الان که تمام دنیا زیر سلطه مناسبات سرمایه داری است، نیازهای این مناسبات است که ستمکشی زن را بعنوان یک پدیده اجتماعی تولید و بازتولید می کند. بیک معنا پدیده ستمکشی زن همان پدیده کهن است که در جامعه مدرن امروزی حفظ و بازتولید می شود. نهاد دیگری که می توان برشمرد که از جامعه کهن به ارث رسیده و در جامعۀ سرمایه داری حفظ شده مذهب است. مناسبات سرمایه داری به نهاد ایدئولوژیک مذهب نیز نیاز دارد و لذا آنرا مطابق نیازهای جامعه مدرن بازتولید می کند.
لیلا ارغوانی: همانطور که خودتان هم اشاره کردید، مساله زن یک مسالۀ قدیمی است، چرا ریشه های آنرا در مناسبات اقتصاد سرمایه داری می بینید، عده ای از فمینیست ها ریشۀ ستمکشی زن را در نظام پاتریارکی یا پدر سالار می دانند، شما اینرا چگونه توضیح می دهید؟
آذر ماجدی: مارکسیسم در تحلیل مناسبات اجتماعی و سیاسی یک رابطۀ تنگاتنگ میان مناسبات تولیدی، که آنرا زیربنا می خواند و نهادهای فرهنگی، ارزشی یا ایدئولوژی، یعنی روبنا، قائل است. ما به عنوان یک مارکسیست ریشه یا مبنای مادی نهادهای روبنایی را در مناسبات تولیدی جستجو می کنیم. مسالۀ زن بمعنای وجود تبعیض علیه زنان، وجود نابرابری و نقش پایین تر زن در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک پدیده مادی است که یک دستگاه ایدئولوژیک آنرا بمثابه افکار و آراء حاکم حفظ و توجیه می کند. برای اینکه بتوان تبعیض را در جامعه جاری و توجیه نمود شما نیاز به ایدئولوژی دارید. این واقعیت که مساله زن یک مساله قدیمی است، جنبش های اجتماعی مختلف یا جهان بینی های متفاوت را به تبیین های مختلفی می رساند. باید دید که آیا تبعیض علیه زن بنفع سرمایه داری هست یا خیر؟ بطور نمونه همراه با عروج سرمایه داری نظام ارباب و رعیتی یا فئودالیسم، نظامی که پای بخش وسیعی از انسان کارکن و زحمتکش را به زمین زنجیر می کند، مضمحل شده و تحت نام آزادی رعیت یا سرف در تاریخ به ثبت رسیده است. چرا عروج سرمایه داری نظام اربات و رعیتی را ملغی می کند؟ برای اینکه به نیروی کار رعیت بعنوان یک انسان آزاد و نه متعلق به یک ارباب نیاز دارد. در آمریکا نیز دقیقا بعلت نیاز سرمایه به نیروی کار سیاه پوستان، نظام برده داری لغو می شود. انسان های سیاه پوست از برده به انسان آزادی بدل می شوند که باید نیروی کار خود را برای تامین معاش بفروشند.
جامعه سرمایه داری بعد از ظهورش حدود سیصد سال پیش در انگلستان و بعد در جوامع غربی و در پنجاه سال اخیر کمابیش در تمام دنیا، هر نهاد ایدئولوژیک و فرهنگی یا سیاسی موجود در جوامع پیشین را که به آن نیاز داشته، حفظ کرده است. هر نهادی که ضرورتی برای مناسبات سرمایه داری نداشته یا سریعا یا رفته رفته مضمحل شده است. دو نهاد است که بشکلی جان سخت به حیات خود ادامه داده اند و علیرغم مبارزات بسیار برای حاشیه ای کردن یا اضمحلال آنها هنوز کماکان با قدرت بر جامعه حاکم اند: ستمکشی زن و مذهب. مذهب هم نهادی قدیمی است. مذهب یهود، مسیحیت، اسلام، بوداییسم و هندویسم و غیره از قرون پیش وجود داشته اند و خرافات را در جامعه توسعه داده اند؛ علیرغم تفاوت های این مذاهب همه شرایط و مناسبات حاکم یعنی فقر، تبعیض و بی عدالتی را توجیه می کنند و آینده ای را در دنیای دیگر به مردم تحت ستم نوید می دهند تا دنیای مادی و شرایط کنونی را با وعده دنیائی در آخرت بپذیرند. مارکس مذهب را “افیون توده ها” خوانده است. روشن است که مذاهب دچار تغییراتی شده اند و بنا به شرایط مختلف سیاسی عروج و بعضا افول می کنند. مبارزه علیه مذهب با ظهور سرمایه داری در غرب اوج گرفت و یکی از مهمترین لحظات آن انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم است که لائیسیته یا سکولاریسم را طرح کرد. مساله جدایی کلیسا (مذهب) از حکومت بعنوان یک شعار مهم مطرح شد. علاوه بر این مبارزه سیاسی، دوره روشنگری در اروپا بویژه در فرانسه ادبیات بسیاری در نقد مذهب و ضرورت رهایی از خرافات و قیود مذهبی تولید کرده است.
از آن مقطع جنگ با مذهب بعنوان یک نهاد سرکوبگر و خرافی همچنان در طول تاریخ تداوم یافته است. در غرب طبقه کارگر و مبارزات اجتماعی روشنگری مذهب را تا حدودی حاشیه ای کرده است. اما با وجود این تاریخ وسیع مبارزه علیه مذهب، می بینیم که الان در قرن بیست و یکم نه تنها نقش مذهب کمرنگ نشده، بلکه بیشتر شده است. مذاهب، بویژه اسلام و کاتولیسیسم و کلیسای ارتدوکس با وحشی گری و قدرت جامعه را سرکوب می کنند و به جنگ می کشانند. مذهب خود نقش مهمی در حاکمیت ایدئولوژی زن ستیزی دارد. تمام مذاهب زن ستیز اند. تمام این مذاهب آیه های خیلی روشنی در رابطه با پایین بودن نقش زن، سرکوب زن، ستم بر زن، بی حقوقی زن و تبدیل زن به مایملک مرد دارند.
برای آزادی زن هم همراه با ظهور سرمایه داری مبارزات بسیار وسیعی شکل گرفته است. در غرب، همراه با مبارزات طبقاتی طبقه کارگر و بهبود شرایط طبقه کارگر، مبارزه جنبش حقوق زن برای حق تحصیل، حق کار و حق رأی انجام گرفته است و در میان جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه، جنبش اجتماعی زن همواره جایگاه برجسته ای داشته است. جنبش آزادی زن همراه با انقلاب اکتبر و ده سال پس از آن در روسیه و جمهوری های شوروی وسعت چشمگیری دارد. ابعاد این جنبش و دستاوردهای آن در تاریخ بی نظیر است. جنبش آزادی زن در دهه شصت و هفتاد میلادی در غرب، اروپا و امریکا، یک جنبش بسیار مهم دیگر است که به “انقلاب جنسی” معروف شده و دستاوردهای مهمی، بویژه در زمینه متحول کردن تصویر اجتماعی زن در جامعه و مناسبات جنسی میان زن و مرد داشته است. بیک معنا دو جنبش آزادی زن و جنبش خلاصی فرهنگی در کنار هم و تنگاتنگ در جریان بوده اند. تا حدودی مانند ایران در سی سال اخیر.
اما در شرایط حاضر علیرغم این جنبش های عظیم که در زمان خود جامعه را منقلب کرد، می بینیم که زنان هنوز تحت تبعیض هستند، بر آنها خشونت اعمال می شود، هنوز متوسط دستمزد زنان از مردها پایین تر است، هنوز در سیاست و دولت دارای نقش نابرابر هستند. در زمینه هایی وضعیت زنان به عقب برگشته است. چرا این چنین است؟ چرا این مبارزات وسیع و توده ای موفق نشدند نابرابری زن را از بین ببرند؟ چرا دستاوردهای عظیم جنبش آزادی زن در شوروی این چنین پایمال شد؟ چرا موقعیت زن در دینا این چنین اسارت بار است؟ به این سوالات باید بشکل جدی و عمیق اندیشید و برای آنها پاسخ یافت. برنامه یک دنیای بهتر، برنامه حزب، نوشته منصور حکمت به روشنی به مسأله زن اشاره کرده و می گوید:
“نفس ستمکشى و فرودستى زن اختراع سرمايه دارى نيست. اما سرمايه دارى اين ميراث نفرت انگيز تاريخ پيشين را تکامل بخشيده و به يک رکن مناسبات اقتصادى و اجتماعى معاصر بدل کرده است. ريشه نابرابرى و بى حقوقى امروز زن، نه در افکار کهنه و ميراث فکرى و فرهنگى نظام ها و جوامع منقرض شده و پيامبران و مذاهب عصر جاهليت، بلکه در جامعه سرمايه دارى صنعتى و مدرن امروز نهفته است. نظامى که به تقسيم جنسى انسان ها در قلمرو توليد به عنوان يک عامل مهم اقتصادى و سياسى در تضمين سودآورى سرمايه مينگرد”.
سرمایه از تبعیض درون طبقه کارگر سود می برد. از تبعیض استفاده می کند و به آن دامن می زند تا بتواند دو بخش طبقه کارگر را به جان هم بیندازد. اگر به ریشه اصلی مادی ستم کشی زن نگاه کنیم، سرمایه داری است. فمینیسم از “پاتریارکی” صحبت می کند. این تبیین به دهه هفتاد و هشتاد برمیگردد. لزوما تمام گرایشات فمینیستی یک تعبیر یکسان و تحلیل یکسان از پاتریارکی ندارند، اما جوهر بحث این است که ستم کشی زن به سرمایه داری ربطی ندارد و به مرد مربوط است. پاتریارکی سیستمی است که مرد به زن ستم می کند. همانگونه که اشاره شد تعابیر و تحلیل ها از ریشه این ستم متفاوت است. برخی کاملا بیولوژیکی مساله را توضیح می دهند؛ “مرد ذاتا سرکوبگر و خشن است.” برخی عوامل دیگری را دخیل می دانند. اما جوهر یکی است. راستش زمانیکه تحلیل های پیچیده شده برخی از این فمینیست ها را کنار بزنید، متوجه می شوید که تحلیلی که راست سراغ بیولوژی می رود معتبر تر است. زیرا به یک فاکتور مادی اشاره دارد. و اگر مساله را بیولوژیک بدانید، پایانی بر نبرد جنسیت ها نیست. تا دنیا باقی است مرد می خواهد بر زن ستم کند و زن با آن مبارزه می کند. بنظر من تشبیه مناسبات جنسیتی به مناسبات میان گلادیاتورها تحلیلی غیرعلمی است. البته برخی فمینیست ها پاسخ را تغییرات حقوقی و فرهنگی می دانند. قطعا این دو فاکتور نقش مهمی دارند، اما پاسخ نیستند. برخی معتقدند اگر دموکراسی را بسط دهید مساله حل می شود، لذا بخشی از پاسخ را در تعیین سهمیه بر حسب جنسیت در عرصه سیاست می دانند. اما پوچی این تحلیل ها عملا در پراتیک تاریخی سی چهل سال گذشته به اثبات رسیده است. یک نمونه برجسته تلاش فمینیسم برای دخالت دولت ها در دیالوگ بر سر مساله زن است. اولین کنفرانس جهانی سازمان ملل برای برابری زن و مرد نزدیک به نیم قرن پیش برگزار شد. کلی سند و قطعنامه تدوین شده است؛ اما یک طنز بزرگ اینست که وضعیت زنان در بخش وسیعی از جهان از آن زمان بهتر که نشده، هیچ، بدتر هم شده است. جالب اینجاست که در آمریکا، که بعنوان رهبر سرمایه داری غرب شناخته می شود، هنوز باید از حق دستمزد برابر برای کار برابر صحبت کنند؛ نیم قرن پس از کنفرانس های بین المللی که هر پنج سال و ده سال یکبار با سر و صدای بسیار برگزار می گردد؛ باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی سالیانه خود در ۲۰۱۵ در کنگره بر تصویب و اجرای این اصل تاکید می کند و می گوید که دیگر وقتش رسیده است برابری دستمزد در برابر کار برابر را برای زن و مرد برسمیت بشناسیم! وضعیت در خاورمیانه و آفریقا اسفبار است. آیا مردان طی این مدت وحشی تر، خشن تر و سرکوبگر تر شده اند؟ زنان ضعیف تر و بی دست و پا تر شده اند؟ یا دنیای سرمایه داری حاضر و هیات های حاکمۀ آن بدلایل اقتصادی و سیاسی دنیا را بجایی برده اند که این زن ستیزی عنان گسیخته را ضروری کرده است؟
لیلا ارغوانی: چطور سرمایه داری ستم کشی زن را توجیه می کند و برای آن از چه ابزارهایی استفاده می کند؟
آذر ماجدی: یک بخش مهم از تئوری مارکسیستی تحلیل جامعه رابطه زیربنا و روبناست. بخشی از جنبش چپ و کمونیست های غیر کارگری رابطه زیربنا و روبنا را خیلی مکانیکی درک می کنند. بطور مثال بر این باورند که بمحض تغییر مناسبات تولیدی سریعا نهادهای روبنایی متحول می شوند، یا بدتر، چون به وجود چنین رابطه ای قائل هستند، عملا مبارزه برای حقوق زنان را به جامعه سوسیالیستی حواله می دهند. ما این چنین مساله را تحلیل نمی کنیم. ما به مبارزه متمرکز و دائمی برای دستیابی به حقوق برابر، به بمصاف کشیدن عقاید و نظرات و آراء عقب مانده و مردسالار معتقدیم و به آن عمل می کنیم. رهایی واقعی و برابری اجتماعی و کامل زن و مرد از نظر ما با سرنگونی نظام سرمایه داری و در جامعه سوسیالیستی امکانپذیر است. اما مبارزه برای برابری و آزادی زن و علیه مردسالاری و ستمکشی زن از همین حالا در دستور ماست و خود این مبارزه در خدمت سرنگونی سرمایه داری نیز هست.
بورژوازی با در دست داشتن دولت عملا حاکمیت بر جامعه را در دست دارد؛ قوانین را تصویب و در جامعه اعمال می کند؛ بعلاوه، با ابزار ایدئولوژیک ارزشها و آراء و افکار را در جامعه اشاعه می دهد. سیستم آموزشی، رسانه ها هنر و ادبیات ابزار تعیین کننده ای هستند. در جوامع تحت استبداد، عقاید و آراء حاکم از طریق قانون، رسانه ها و سیستم آموزشی دیکته می شود. در جوامع دموکراسی همین سیسستم با کمی ظرافت و مانیپولاسیون اعمال می شود. در دموکراسی نقش آکادمیا و تحقیقات باصطلاح علمی برجسته می شود. مذهب در هر دو شرایط نقش بسیار تعیین کننده ای دارد. باین ترتیب تبیین فمینیسم از ستمکشی زن، با قائل شدن به سیستم پاتریارکی و انداختن مسئولیت ستمکشی زن بعهده مرد، عملا یک نظریه بورژوایی را اشاعه می دهد. این خود به ابزاری برای تداوم خرافات بورژوایی در جامعه بدل می شود. یعنی بخش مهمی از جنبش حقوق زن که هدفش مبارزه علیه زن ستیزی است بر مطالبات و اهدافی که مغایر با رهایی زن است متمرکز می شود. ایجاد سازمان های ان جی او بطور نمونه یک ابزار مهم دولتهای بورژوایی برای حفظ نظم موجود است. لابیسم و متوسل شدن به نهاد های قانونی، پارلمان، سازمان ملل و غیره در تحلیل نهایی موجب تداوم ستمکشی زن می شود.
اما چگونه سرمایه داری از وجود تبعیض جنسیتی استفاده می کند؟ من در نقل از دنیای بهتر به این مساله اشاره کردم. اساس سرمایه داری بر تبعیض و تفرقه میان طبقه کارگر استوار است. اگر طبقه کارگر متحد باشد، متشکل باشد و به حق و موقعیت طبقاتی خود آگاهی داشته باشد و به قول مارکس “طبقه ای برای خود” باشد، آن وقت سرمایه داری نمی تواند تبعیض و استثمار را به راحتی به طبقه کارگر تحمیل کند و مدام باید برای سودش بجنگد؛ در چنین شرایطی یک جنگ آشکار و علنی طبقاتی میان طبقه کارگر و بورژوازی شکل می گیرد؛ یک انقلاب اجتماعی.
تبعیض درون طبقه کارگر چگونه به سرمایه خدمت می کند؟ اول، با پرداخت دستمزد کمتر به بخشی از طبقه و تحمیل شرایط سختتر کار، بورژوازی عملا سود بیشتری کسب می کند و نرخ استثمار را افزایش می دهد؛ دوم، تبعیض، تفاوت و جدایی درون طبقه را دامن می زند و تحکیم می کند؛ باین ترتیب بورژوازی می تواند طبقه کارگر را به جان هم بیندازد تا از اتحاد و تشکل آنها جلوگیری کند. این کار را از طریق اعمال تفرقه جنسی، نژادی، مذهبی، ملیتی و قومی انجام می دهد. فرضا در ایران کارگرانی که حتی دو نسل، سه نسل در ایران زندگی می کنند اما جدشان در افغانستان به دنیا آمده است به عنوان کارگر افغانی بیشترین تبعیض و تحقیر را تحمل می کنند. در اروپا هم همینطور است. تبعیض علیه کارگران مهاجر و کارگرانی که نسل دوم یا سوم مهاجران هستند. حتی اگر سه نسل آنها در فرانسه، آلمان نروژ و اتریش به دنیا آمده باشند هنوز به عنوان کارگر مهاجر و خارجی به آنها نگاه می کنند و بین آنها و کارگر انگلیسی یا فرانسوی تبعیض وجود دارد. تبعیض بر اساس رنگ پوست و نژاد در آمریکا کاملا عریان است. بنظر می رسد که پس از نیم قرن مبارزه برای حقوق مدنی برابر سیاه پوستان هنوز شهروند در جه دوم اند.
مارکس در فصلی از جلد اول کاپیتال بیان می کند با رشد ماشین آلات در غرب چگونه سرمایه داری از کار زنان و کودکان استفاده می کند و چقدر به نفع اوست که از این استفاده کند! برای اینکه به دستهای ظریف تر نیاز دارد، ماشین آلات می آید و کار سنگین آنقدر لازم نیست و در نتیجه سطح دستمزدها را پایین می آورد. وقتی به آنها دستمزد کمتر می دهد یعنی دستمزد طبقه کارگر افت پیدا می کند، نرخ استثمار بالا می رود و سود سرمایه دار بیشتر می شود. بعلاوه، این مساله که بخشی درون طبقه کارگر دستمزد کمتر دریافت می کنند، موقعیت ناامن طبقه را افزایش می دهد و دو بخش را در مقابل هم قرار می دهد. سوم، سرمایه نیازمند وجود یک ارتش ذخیره کار است؛ یعنی سرمایه داری همیشه نیاز دارد بخشی از طبقه کارگر بیکار باشد تا هر زمان لازم بود آنها را به استثمار بکشاند و هر زمان دیگر به آنها احتیاج نداشت بیکارشان کند. ارتش ذخیره کار بعنوان تهدیدی بالای سر کارگران شاغل نگه داشته می شود، تا کارگران شاغل از ترس از دست دادن کار به دستمزد پایین تر و شرایط بد کار رضایت دهند.
این سه فاکتور اساسی نیاز سرمایه به وجود تبعیض و تفرقه درون طبقه کارگر را توضیح می دهد. مردان کارگر در قرن نوزده در اروپا برای برگرداندن زنان به خانه مبارزه کرده اند؛ انترناسیونال اول یک تشکل کاملا مردانه بود؛ در انترناسیونال دوم نیز برای پذیرش حقوق برابر برای زنان، فرضا حق رای مبارزات بسیاری توسط فعالین سوسیالیست جنبش آزادی زن، مانند کلارا زتکین انجام گرفته است. این خرافات، تبعیضات و تفرقه کاملا در خدمت سرمایه و بورژوازی است. در اینجا مختصرا به تئوری مارکس اشاره شد تا بتوان تبیین مارکسیستی از ستمکشی زن را توضیح دهیم. قطعا این مبحث نیاز به استدلال و بسط بسیار بیشتر دارد.
لیلا ارغوانی: جنبش حقوق زن در اروپا و آمریکا دستاوردهایی داشته است. اگر نظام سرمایه داری اساسا با برابری زن و مرد ناخوانایی دارد، چگونه به این دستاوردها رضایت داده است؟
آذر ماجدی: مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست با این جمله آغاز می کنند، تاریخ جوامع تاریخ مبارزه طبقاتی است بعضا پنهان، بعضا آشکار. این بسیار زیبا دنیا را توضیح می دهد. جنبش های اجتماعی و مبارزه شان بخشی از این مبارزه طبقاتی است. مبارزه طبقاتی همواره در جامعه جاری است. برخی جریانات چپ مبارزه طبقاتی را فقط در کارخانه می بینند، یعنی وقتی کارگر برای افزایش دستمزد، علیه بیکاری یا برای حق تشکل مبارزه می کند. مبارزه طبقاتی در تمام وجوه جامعه در جریان است؛ در ایدئولوژی، سیاست، قانونگذاری، هنر و فرهنگ. در شرایطی که جنبش های اجتماعی وسعت پیدا کنند و یا توده ای شوند، می توانند توازن قوا را به نفع جنبش و خواستهای خود و به ضرر طبقه حاکم و دولت تغییر دهند و خواستهایی را به دولت و بورژوایی تحمیل کنند. در چنین شرایطی دولت و بورژوازی مجبور می شوند کوتاه بیایند و به میزانی عقب بنشینند. تا آنجا که به جنبش آزادی زن برمی گردد، سرمایه داری در قرن نوزده در برابر حق تحصیل و حق کار مقاومت چندانی نکرد. چون آمدن زنان به بازار کار بنفع سرمایه داری بود؛ زنان کارگر فی الحال در کارخانه ها استثمار می شدند. البته بخش هایی از طبقه حاکم و مذهب در مقابل این مطالبات مقاومت می کردند، منتهی دستیابی به این خواستها برای جنبش حقوق زن کار سختی نبود زیرا نیاز سرمایه را تامین می کرد.
دهه شصت و هفتاد وقتی جنبش آزادی زن به میدان آمد آزادی های وسیعی را طلب کرد، از برابری اقتصادی تا برابری در مناسبات جنسی و در خانواده. باید توجه داشت که این دو دهه شاهد جنبش های اجتماعی پیشرو متعددی بود، جنبش حقوق مدنی در آمریکا که مناسبات نژاد پرستانه را بمصاف طلبیده بود، جنبش علیه جنگ ویتنام که در سطح بین المللی گسترش پیدا کرده بود، جنبش علیه فرهنگ محافظه کار و سیستم آموزشی که در موزیک و هنر پاپ و راک بیان می شد و در فرانسه همراه با جنبش کارگری آنچه را که به “انقلاب مه ۶۸” معروف است بوجود آورد. فضای دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد در دنیا چپ بود. انقلاب ۵۷ در ایران و در همان زمان در نیکاراگوئه در سال ۷۸-۷۹ رویداد. لذا بورژوازی، سرمایه داری و دولت مجبور به عقب نشینی گردید. بعضی از کشورهای غربی قوانین برابری حقوق زن و مرد را در خانواده تصویب کردند. اواخر دهه هفتاد این قوانین در انگلیس و آلمان تصویب شد. در سویس زنان در دهه هفتاد حق رأی را بدست آوردند. اگر دقت کنید، نزدیک به دو قرن مبارزه جنبش حقوق زن، پس از جنبش عظیم آزادی زن در شوروی و دستاوردهای اولیه بسیار مهمش (البته بعدا بسیاری از آنها باز پس گرفته شد) تنها در دهه ۷۰ زنان در غرب به بخشی از حقوق برابر دست پیدا کردند.
چگونه بورژوازی موفق به باز پس گرفتن دستاورد ها می شود؟ این مکانیزم کسب رفرم در جامعه سرمایه داری است. خصلت رفرم در محدود بودن و ناپایدار بودن آنست. جنبش های اجتماعی در اوج مبارزه طبقاتی رفرم هایی را به بورژوازی تحمیل می کنند و سپس عمدتا فروکش می کنند. جنبش های اجتماعی (البته بغیر از جنبش کارگری که آنهم افت و خیزهای خود را دارد) دوره دارند؛ در شرایط معینی حول خواست و تغییری شکل می گیرند و سپس خاموش می شوند. در این شرایط است که بورژوازی و دولت توازن قوا را بنفع خود تغییر می دهند و رفرم های مزاحم را رفته رفته باز پس می گیرند یا بنوعی خنثی می کنند.
آخر دهه هفتاد و دهه هشتاد شاهد بقدرت رسیدن مارگارت تاچر در انگلستان و رونالد ریگان در آمریکا بود؛ دو رهبر و سخنگوی راست و ارتجاعی بورژوازی که به طبقه کارگر و به حقوق پیشرو وحشیانه حمله کردند. بعلاوه یک مبارزه گسترده ایدئولوژیک علیه آزادیخواهی، برابری طلبی و ترقی خواهی و بنفع عروج مذهب سازمان دادند، نه فقط در بریتانیا و آمریکا، بلکه در سطح دنیا.
مساله اینجاست که دستیابی به مطالبات اقتصادی سخترین عرصه مبارزه جنبش آزادی زن بوده است. هنوز متوسط دستمزد زنان در غرب حدود ۳۰- ۴۰ درصد کمتر است. تقسیم کار بر حسب جنسیت گسترده است. در سرمایه داری مشاغل نیز دارای جنسیت می شوند و مشاغلی که عمدتا زنان در آن حضور وسیع دارند، از حقوق و دستمزد پایین تر برخوردار است. تبلیغات و توضیحات ایدئولوژیک این تمایز و تبعیض را توجیه می کند، زنان مادر می شوند و باید از بچه ها مراقبت کنند، پس موقعیتشان در اقتصاد از مردان پایین تر است. این توجیه را مذهب و آکادمیا به اشکال مختلف بسط می دهند. بویژه در شرایط بحران اقتصادی این توجیهات بیش از هر زمان ارائه می شود. در سال ۲۰۰۷- ۲۰۰۸ که بحران اخیر سرمایه داری آغاز شد، این توجیهات را مکرر در رسانه ها می دیدید. تحقیقات جدیدی که نشان می داد کودکانی که در خانه و توسط مادر پرورش پیدا کرده اند، چگونه در زندگی موفق تر می شوند، یک نمونه از تحقیقات آکادمیا در این دوره بود. در عرصه سیاست نیز تغییر محدود بوده است.
همانگونه که اشاره شد، در عین حالیکه مبارزه برای ایجاد بهبود و تغییر بنفع رفع تبعیض یعنی اصلاحات یک مبارزه مهم است، اما باید توجه داشت که محدود شدن به این مبارزه، یعنی تسلیم شدن به رفرمیسم، مرگ رفرم های کسب شده را نیز بدنبال خواهد داشت. زیرا رفرم در نفس محدود است و در واقعیت امر ناپایدار. این را نه تنها تئوری، بلکه تاریخ و واقعیت زندگی اجتماعی – سیاسی چند دهه اخیر بما نشان داده است. باید تاکید کرد که تا سرمایه داری هست همین آش است و همین کاسه. مدام باید جنگید، حتی برای حفظ وضع موجود باید مداوما مبارزه کرد. اما تا با یک بحران اقتصادی روبرو می شویم، دوباره همه دستاوردها را باز پس می گیرند؛ با توجیه اینکه بحران است و پول نداریم و مردم باید ریاضت بکشند و فداکاری کنند. همین بحران اخیر که از سال ۲۰۰۷ بروز کرده است، بهترین شاهد این مدعاست. در شرایط حاضر وضعیت زنان در دنیا بسیار اسفبارتر و وخیم تر از پنجاه سال پیش است. این واقعیت را فقط با نیازهای سرمایه و بورژوازی جهانی می توان توضیح داد.
مصاحبه کنندگان و تهیه متن کتبی اولیه: شیدا ارغوانی و لیلا ارغوانی.