مرگ رفسنجانی موجی از واکنش را از جانب جریانات سیاسی و رسانه های بین المللی فارسی زبان برانگیخت. برای جریانات چپ انقلابی که دست اول شاهد شکست انقلاب ۵۷ و قدرتگیری رژیم اسلامی بوده اند؛ برای آنهایی که شلاق سرکوب رژیم اسلامی را چشیده اند؛ آنهایی که قربانی سرکوب خونین و کشتار این رژیم جنایتکار بوده اند، بحق، واکنش های ملی – اسلامی ها و رسانه های طرفدار آنها و نعلین بوسی چون بی بی سی، مشمئزه کننده و نفرت انگیز بود. برخوردهای خشمناک آنها نسبت به ملی – اسلامی ها و طرفداران صریح و خجول رژیم اسلامی، اگرچه قابل درک است، اما در بسیاری از این واکنش ها یک نکته مهم فراموش شده است.
روایت آنها و روایت ما
بنظر می رسد که یک حقیقت مهم و انکار ناپذیر در مورد جامعه ایران و رابطه مردم با رژیم اسلامی تحت الشعاع احساس خشم و نفرت قرار گرفته است. بنظر می رسد که برخی از موضعی تدافعی به برشمردن جنایات رفسنجانی پرداخته اند. گویی مردم واقعا این رژیم و بنیانگذاران آن و “یاران امام” جنایتکار را نمی شناسند. گویی طبقه کارگر و مردم زحمتکش، آزادیخواهان و قربانیان این رژیم که تعدادشان به میلیونها نفر می رسد، واقعا روایت ملی – اسلامی ها از رژیم اسلامی و شخصیت های اصلی آنرا پذیرفته اند. گویی اکثریت مردم قبول کرده اند که در این رژیم یک جناح “یزیدی” و یک جناح “حسینی” وجود دارد!
بدیهی است که باید تاریخ واقعی را به جوانان گفت. باید روایت انقلابی و کمونیستی از رویدادهای انقلاب شکست خورده ۵۷، چگونگی قدرتگیری رژیم ضد انقلاب اسلامی، شخصیت های اصلی و فرعی آن، کشتار و سرکوب خونینی که این رژیم علیه مردم، انقلابیون و کمونیستها سازمان داد را در دقایق آن بازگو کرد. نباید اجازه داد که روایت فاتحین ضد انقلاب یا شکست خوردگان ضد انقلاب و شکست خوردگان توبه کرده تنها روایتی باشد که در تاریخ به ثبت می رسد. این یک حقیقت مهم و انکار ناپذیر است. اما لازم به تاکید نیست که بازگویی این روایت به مرگ این جانی یا آن آدمکش نیاز ندارد.
اما آنچه در روزهای اخیر شاهدش بودیم فقط بازگویی تاریخ واقعی نبود. بعضا تدافعی بود؛ بعضا فقط بیان خشم و نفرت بود. این مدافعین بنظر می رسد که خود روایت ملی – اسلامی ها از واقعیت جامعه ایران را پذیرفته اند. پذیرفته اند که مردم به دو دسته: طرفداران باصطلاح “اصلاح طلبان” و طرفداران جناح “راست” تقسیم شده اند. روایت ملی – اسلامی های خارج کشوری از قبیل فرخ نگهدار، سازگارا، گنجی و ارازل و اوباش از این دست و بی بی سی و صدای آمریکا را قبول کرده اند. این یک اشتباه بزرگ است.
اکثریت قریب به اتفاق مردم از این رژیم متنفرند؛ میخواهند سر به تنش نباشد؛ اگر می توانستند همین امروز سرنگونش می کردند. این یک حقیقت انکار ناپذیر است. اما بنظر می رسد که بخشی از نیروهای کمونیست و انقلابی تسلیم روایت ها و تحلیل های ملی – اسلامی ها شده اند و روایت آنها از شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه و رابطه مردم با رژیم را پذیرا شده اند. پذیرفته اند که مردم به جناح باصطلاح “معتدل” یا “اصلاح طلب” دخیل بسته اند؛ طرفدار این جناح هستند؛ امید به تفوق آنها به جناح دیگر بسته اند. با کلیت رژیم مشکلی ندارند، با جناح باصطلاح “راست” مساله دارند. مردم دو خردادی، سبز یا بنفش اند. این یک روایت کاذب است. اما این واقعیت که ملی – اسلامی ها توانسته اند بخشی از چپ یا جناح انقلابی را به این تحلیل قانع کنند، نه دلیل قدرت ملی – اسلامی ها، بلکه نتیجه تحلیل وارونه این بخش از چپ است.
چپ پوپولیست هر روز در انتظار اینکه مردم بپاخیزند صبح را به شب میرساند؛ مدام مردم را به شورش فرا می خواند؛ با مردم چنان حرف می زند که گویی آنها معنای ظلم، ستم، سرکوب، فقر، آزادی و برابری را نمی فهمند؛ پس باید ترویج شوند و آموزش ببینند. باید مردم را قانع کرد که تسلیم نشوند. طنز اینجاست که این چپ، در عین حالیکه در موضع مبصر و موعظه گر مردم قرار می گیرد، دنباله رو مردم است. این نقطه ضعف است که ملی – اسلامی های حقه باز و رسانه های هم خط شان روی آن سرمایه گذاری می کنند و تحلیل های کاذب خود را بخوردشان می دهند.
متاسفانه این جریان از روانشناسی توده ای مردم و روانشناسی اجتماعی و مکانیزم عملکرد آن بی خبرند. از اینکه مردم بطور عمومی و در شرایط متعارف از روی پراگماتیسم حرکت می کنند. سیاست را یک پدیده پراگماتیستی می بینند. در حرکت روزمره خود میان بد و بدتر انتخاب می کنند؛ همانگونه که در مبارزه برای بهبود شرایط هر روزه باید سازشی را بپذیرند. مبارزه برای بهبود و اصلاحات در شرایط متعارف مبارزه ای بر سر تناسب قوا و مذاکره است. این مکانیزم حرکت عمومی و متعارف جامعه است. این یک امر طبیعی و قابل درک است. فقط در شرایط انقلابی است که مردم سازش ناپذیر می شوند و “نه” خود را بطور محکم در مقابل رژیم و نظم حاکم اعلام می کنند. این مکانیزم را باید درک کرد و تحرکات مردم در شرایط متعارف را بر این بستر تحلیل کرد. شرایط انقلابی نیز با تبلیغ و ترویج انقلابیون شکل نمی گیرد. خارج از اراده من و شما و خود مردم بوجود می آید. عدم درک این مکانیزم موجب می شود که چپ هر روز زیگزاگ می زند؛ یک روز از انقلابیگری مردم می گوید، یک روز از سازشکاری و تسلیم مردم می نالد. یک اعتصاب انقلاب را در مقابل چشمانش قرار می دهد؛ یک عزاداری که در آن چند صد هزار نفر شرکت می کنند، او را به متوهم بودن مردم متقاعد می کند. بدنبال یک اعتراض به ستایش مردم بلند می شود؛ یک راهپیمایی عزاداری او را به سرزنش مردم می کشاند. این خصلت چپ و کمونیسم غیر کارگری و پوپولیست است. گویی کارش نه رهبری و سازماندهی مبارزات و انقلاب طبقه کارگر و زحمتکشان، بلکه نظامت و مبصری تحرکات مردم است.
نگهدار “خائن”
آیا فرخ نگهدار و همپالگی هایش خائن هستند؟ ممکن است این سوال بنظر سطحی برسد، اما یک سوال واقعی است که نگرش ما به کمونیسم و انقلابیگری را مشخص می کند. این روزها بسیاری از چپ ها نگهدار را خائن نامیدند، چون از رفسنجانی تمجید و تحسین کرده بود. خائن به کسی گفته می شود که به عقاید و آرمان های خود پشت کند و به جبهه مخالف بپیوندد. با این حساب آیا می توان نگهدار یا جریانات اکثریت و حزب توده را خائن نامید؟ خیر! اینها از همان روز اول طرفدار رژیم اسلامی بوده اند؛ با آن همکاری کرده اند؛ انقلابیون و مخالفین را به رژیم لو داده اند؛ در بازجویی و در زندان با رژیم همکاری کردند و تا زمانی که رژیم حاضر بود همکاری آنها را بپذیرد دست به سینه در خدمتش بودند. آیا آنگاه می شود به آنها بخاطر طرفداری از رژیم صفت خائن داد؟ کسی که اینها را خائن می داند، تعریف درستی از کمونیسم و انقلابی ندارد. هنوز اکثریت و حزب توده را از خانواده خود می داند. گویی تاریخ در یک نقطه یخ زده است. آن جریانی که خود را بنوعی با اکثریت و حزب توده نزدیک می بیند، خود به همین خانواده ملی – اسلامی متعلق است. نگهدار خائن نیست. نگهدار روشن و صریح دارد از جریان خود دفاع می کند.
تشیع جنازه رفسنجانی
بدنبال تشیع جنازه رفسنجانی بخشی از چپ به سرزنش مردم پرداختند؛ ناامید شدند؛ برخی گفتند: “این مشقت و فلاکت حق این مردم است!” اینجا نیز همان پوپولیسم و وارونه نگری منشاء چنین برخوردی است. اولا دروغ ملی – اسلامی ها و رسانه های نعلین بوس را از تعداد تشیع کنندگان پذیرفتند: “۳-۴ میلیون نفر!” در حالیکه گزارش های دقیق تر از چند صد هزار نفر حکایت دارد که با در نظر گرفتن طول جمعیت واقعی بنظر می رسد. ثانیا، آنچه این جریان از درک آن عاجز است مردم از هر روزنه ای که ایجاد می شود، از هر روزنۀ کم خطر، برای اعتراض استفاده می کنند. تشیع جنازۀ رفسنجانی برای بخشی از مردم به چنین موقعیتی بدل شد. مساله بر سر آن نیست که مردم با رادیکال ترین شعار هایشان در اعتراض شرکت کنند؛ این موقعیت فقط در شرایط اعتلاء سیاسی پیش می آید.
همان مکانیزم تحرک اجتماعی مردم در شرایط “متعارف”، همان روانشناسی توده ای و پراگماتیسم اجتماعی در اینجا نیز عمل می کند. ایجاد هر نوع تشنج در شرایط سیاسی، ممانعت از بی سر و صدا برگزار شدن یک رویداد رژیمی، یک هدف هرچند آگاهانه تعریف نشده چنین اقداماتی است. دستگیری و بازداشت برخی از مردم، درگیر شدن با نیروهای امنیتی، سر دادن شعار “آزادی زندانیان سیاسی” تنها چند نمونه از نتیجه این حرکت مردم بود. مردم به رژیم متوهم نیستند. مردم این رژیم را خیلی خوب می شناسند. سرکوب و ستم آنرا با پوست و گوشت لمس کرده اند.
سرنگونی انقلابی!
تنها در یک شرایط اعتلای سیاسی و انقلابی می توان مردم را با شعارهای رادیکال و عمل رادیکال و تسلیم ناپذیر مشاهده کرد. در چنین شرایطی هم طبقه کارگر و مردم بدون رهبری یک حزب کمونیستی انقلابیِ کارگری بسوی سرنگونی انقلابی رژیم نخواهند رفت. سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی، سازماندهی یک انقلاب کارگری مستلزم حضور فعال یک حزب کمونیستی کارگری است. مساله اینجاست که آیا چنین حزبی دارد خود را برای آن شرایط آماده می کند؟ آیا دارد حزب خود را برای قدرتگیری آماده می کند؟ آیا دارد کادرهای خود را آموزش می دهد؟ آیا دارد می کوشد تا روایت خود را به روایت حاکم بر جنبش های اجتماعی حاکم کند؟ آیا دارد سازمان می دهد؟ یا دارد فقط تبلیغ و ترویج می کند و کارگران و زحمتکشان را به انقلاب فرا می خواند؟ اینها سوالاتی است که در مقابل کمونیسم انقلابی قرار دارد. *
۱۹ ژانویه ۲۰۱۷