خدای بیخدایان، شوالیه جنگ صلیبی مدرن!
ریچارد دوکینز در دفاع از مرسونری های مسیحی در آفریقا!
آذر ماجدی
ایدئولوژی یکی از مهمترین ابزار حفظ قدرت برای بورژوازی، طبقه حاکم، است. هیات حاکمه با ارائه روایت های مختلف دنیا را به آن شکلی که خود می خواهد، برای جامعه ترسیم و توصیف می کند. رسانه ها، فیلم و هنر، موزیک، آکادمیا، همه در ارائه و بقای این روایت ها (آنچه در ادبیات مارکسیستی روبنا خوانده شده است) نقش دارند.
ما این جنگ روایت ها را در این شش ماه اخیر به روشنی و صراحت ناظر بودیم. نسل کشی اسرائیل در غزه، بعنوان جنگ اسرائیل با حماس طرح و توصیف و تبلیغ شد. کوشیدند با روایت دروغینی از ۷ اکتبر اسرائیل را قربانی و بچه های تکه پاره شده در غزه را حیوان و شیطان جلوه گر کنند. البته این روایت تخیلی تر از آن بود که بتواند جامعه را قانع کند. بخش وسیعی از مردم در مقابل آن قدم علم کردند.
در دوره جنگ سرد بمدت حدود پنج دهه روایت حاکم در غرب، خصومت ایدئولوژیک، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی میان غرب و بلوک شرق، شوروی و اروپای شرقی بود. دو قطب مشخص، با ژئوپولتیک تعیین شده، نهادهای مشخص اقتصادی و نظامی (ناتو و ورشو) بر جهان حاکم بود. حیطۀ دخالت دو قطب مشخص بود. از اینرو جنگ سرد توصیف مناسبی بود. دو قطب آماده بودند، هر آن لازم شد وارد جنگ حتی هسته ای با یکدیگر شوند.
پس از سقوط شوروی و بلوک شرق، دنیا وارد دورۀ نوینی شد. نظم سابق دو قطبی از هم پاشیده شده بود. جنگ بر سر ریاست دنیا آغاز شد. آمریکا با کمک نزدیک بریتانیا تولد نظم نوین جهانی را اعلام و برای تثبیت خود بعنوان ابر قدرت به عراق حمله کرد. یک میلیون نفر در نتیجه این جنگ کشته شدند، کشور عراق نیمه ویران شد. این سوت آغاز “طلوع خونین نظم نوین جهانی”* و ویرانی گسترده خاورمیانه در سی سال اخیر بود.
ایدئولوژی دوره جنگ سرد روشن و صریح بود. در تمام مدارس و دانشگاه ها نیز تدریس می شد. «نظام دموکراسی، حقوق بشر، سرمایه داری بازار آزاد” در برابر «کمونیسم سرکوبگر، توتالیتر و فقیر». بیانیه حقوق بشر حاصل این نبرد ایدئولوژیک یا بعبارتی تمدن ها است. پس از سقوط شوروی، به یک روایت نوین برای توضیح معادلات و مناسبات و تحولات جهانی نیاز بود. آمریکا بعنوان ابر قدرت، رئیس دنیا، باید پرچمی را بدست می گرفت تا بتواند تحت آن به حاکمیت ادامه دهد.
آمریکا چگونه می توانست ریاست خود را بر دنیا تحمیل کند و دنیا چرا باید ریاست آمریکا را می پذیرفت؟ قدرت نظامی، قدرت کشتار و تخریب و ویرانی اولین و مهمترین سلاح است. اما کافی نیست. هر جنگ و لشکر کشی نیاز به یک روایت توجیه کننده و بسیج کننده دارد. جنگ مذهبی، جنگ ناسیونالیستی، جنگ ایدئولوژیک، جنگ در دفاع از خود اینها دلایل مختلف آغاز یا درگیر شدن در جنگ است. چه محرکه ای یک دولت یا یک جامعه را به شرکت در یک جنگ قانع می سازد؟ تا آنجا که به جامعه بر می گردد، عموم جنگ ها بر مبنای پروپاگاندا و تبلیغات جنگ افروزانۀ دولت به مردم تحمیل می شود. اما مساله اینجاست که آمریکا چگونه می تواند دولتها را با خود همراه کند؟
نظم نوین جهانی به یک روایت توجیه کننده نیاز داشت. در جهانی که دیگر دوقطب نداشت، محور اصلی سیاسی- ایدئولوژیک این نظم را چگونه باید ارائه می دادند؟ این سوال اساسی است. دو سال پس از جنگ اول عراق، ساموئل هانتینگتون معما را حل کرد. هانتینگتون، آکادمیسین و همچنین هماهنگ کنندۀ طرح ریزی امنیتی کاخ سفید در شورای امنیت ملی آمریکا در دوره جیمی کارتر و از دوستان و همکاران برژینسکی، مشاور امنیت ملی دولت کارتر، مجری پروژه کمربند سبز و اسلامی کردن منطقه در مقابل شوروی بود. هانتینگتون در سال ۱۹۹۳ مقاله ای در مجله روابط خارجی منتشر کرد تحت عنوان “جنگ تمدن ها” (این مقاله در فارسی به برخورد تمدن ها نیز ترجمه شده است. بنظر من “برخورد” محتوای اصلی مطلب را نمی رساند.) در این مقاله او اعلام کرد که پس از سقوط شوروی اسلام بزرگترین مانع تفوق غرب بر جهان است. هانتینگتون این تز را در کتابی در ۱۹۹۶ تحت عنوان “جنگ تمدن ها و بازسازی نظم نوین جهانی” منتشر کرد.
مساله اینجاست که اسلام در دنیای واقعی هیچ خطری در برابر قدرت گیری غرب نبود. ناسیونالیسم عرب یک خطر جدی در برابر امپریالیسم آمریکا و اسرائیل محسوب می شد، از همین رو جنبش اسلامی سلاحی موثر در برابر جنبش ناسیونالیسم عرب نیز محسوب می شد. این تز را در بوق و کرنا کردند و به روایت حاکم بدلش نمودند. ۵ سال پس از انتشار کتاب جنگ تمدن ها، آمریکا و متحدینش افغانستان را تحت روایت جنگ علیه تروریسم اسلامی با خاک یکسان کردند. تروریسم اسلامی و جنگ علیه آن به روایت سیاسی – ایدئولوژیک قرن بیست و یک بدل شد. طی بیست سال بخش عمده خاورمیانه به ویرانه بدل شده است. جنگ و فقر و دربدری و ویرانی میلیون ها انسان را در چنگال خود گرفته است.
باید توجه داشت که پیش از زدن شیپور جنگ با تروریسم اسلامی و تقسیم دنیا به حامیان “تمدن” و “تروریسم اسلامی” بخش عمده بازوهای جنبش اسلامی ساخته شده بود. در فاز اول پروژه اسلامیزه کردن منطقه، یعنی کمربند سبز در برابر شوروی، رژیم اسلامی را به انقلاب مردم ایران تحمیل کردند و مجاهدین را در افغانستان سازمان دادند. سپس در سال ۱۹۸۸ القاعده را ساختند و در اوایل دهه ۹۰ طالبان تشکیل شد که از سال ۹۶ تا زمان یورش آمریکا و متحدین به افغانستان در سال ۲۰۰۱ در قدرت بود. بعلاوه در سال ۱۹۸۲ با ابتکار، کمک های مالی و معنوی اسرائیل حماس در فلسطین تشکیل شد. داعش در زمان معروف به “بهار عربی” زمانیکه تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا و با همکاری کامل اسرائیل سوریه و لیبی را بمباران می کرد، توسط آمریکا و اسرائیل ساخته شد.
پروژه “جنگ تمدن ها و بازسازی نظم جهانی” با تمام قدرت به پیش رفت. آمریکا و غرب موفق شدند از مردم مسلمان، یعنی اکثریت مردم خاورمیانه تصویر مادون انسان بسازند؛ وحوشی که به هر جنایتی دست می زنند و بویی از تمدن، فرهنگ و انسانیت نبرده اند. تروریسم مترادف شد با اسلام و تروریست با مسلمان. غرب، سمبل و چکیده تمدن و حقوق بشر این غول وحشی را به زمین خواهد زد، این پیامی بود که از سال ۲۰۰۱ به دنیا مخابره شد. نکته قابل توجه اینست که در این مهلکه جنگ تمدن ها، که اسلام در یک سو و عملا مسیحیت در سوی دیگر قرار می گرفت، سخنی از یهودیت به زبان نمی آمد. و جالب اینجاست که وسط این منطقه زیر آتش، یک دولت یهودی وجود داشته است که بازوی نظامی- سیاسی و ایدئولوژیک غرب است.
جنبش سکولاریست و آتئیست در جنگ تمدن ها
طی این دوره یکی از جنبش های فعال علیه جنبش اسلامی، سکولاریست ها بوده اند. خواست یک نظام سکولار بدرست خواست فعالین سیاسی چپ و آزادیخواه منطقه، بویژه جنبش چپ ایران است. این جنبش ها علیه رژیم های اسلامی حاکم در کشورشان مبارزه می کنند. لذا نزدیکی سیاسی میان جنبش سکولار درغرب و سازمان های سکولار و حق زن از خاورمیانه بوجود آمده است.
در سالهای اخیر، بویژه بدنبال نسل کشی اسرائیل در غزه، ریاکاری، معیارهای دوگانه، عدم انسجام و بی پرنسیپی این جنبش و سازمان ها در رابطه با اسرائیل و یهودی گری برملا شد. شخصیت های شهیر آنها بطور نمونه ریچارد دوکینز و سام هریس راسیسم زمختی را از خود بروز داده اند. بویژه، طی این شش ماه اخیر اعتبارشان به میزان زیادی زیر سوال رفته است. برای حفظ خود به دست و پا افتاده اند. اعبتارشان پاره پاره شده است.
اسکاندال بزرگ ریچارد دوکینز
فیل موش زائید
هفته پیش ریچارد دوکینز، که به خدای بیخدایان، بخصوص در میان آتئیست های ایرانی، بدل شده است، در یک مصاحبه رادیویی با ال بی سی رادیو آنلاین، گفت که او از فرهنگ مسیحی دفاع می کند؛ میخواهد بریتانیا مسیحی بماند؛ تحت فرهنگ مسیحیت احساس آرامش می کند؛ خود را از نظر فرهنگی مسیحی می داند. گفت که اگر قرار باشد “میان اسلام و مسیحیت انتخاب کنم، هر بار مسیحت را انتخاب خواهم کرد.” “مسیحیت در اساس یک مذهب شایسته (معقول) است، بشکلی که اسلام نیست.” در ادامه ابراز خوشحالی و آسوده خیالی کرد که مرسونری های مسیحی در آفریقا محکم در برابر مرسونری های مسلمان ایستاده اند!
این دفاعیه از مسیحیت و مرسونری های مسیحی در آفریقا عمق درماندگی و استیصال این جماعت را در شرایط کنونی، در شرایطی که روایت تمدن غربی در برابر تروریسم اسلامی آنچنان نخ نما شده است که احدی آنرا دیگر نمی پذیرد، نشان می دهد. دروغ و ریا کاملا برملا شده است. پرده های پروپاگاندا دریده شده است. امپراطور عریان در برابر چشمان جهانیان ایستاده است.
اوضاع آنچنان بلبشو شده که رشتۀ تعقل و انسجام بکلی از دست هیات حاکمه در رفته است. چشمان مردم گشوده شده است. جامعه بیدار شده است. پشت تبلیغات دروغین و پروپاگاندا را می بیند. اکنون یک کمدی تاریخی در بریتانیا در دفاع از مسیحیت توسط نخست وزیر هندو و سکولاریست ها و آتئیست های سرشناس به نمایش درآمده است. می کوشند مسلمان ستیزی را گسترش دهند. شیپور یک جنگ صلیبی مدرن را به صدا درآورده اند. اما جامعه نمی پذیرد؛ پس می زند. اوضاع آنچنان شور شده است که لیدر سابق حزب راسیست دست راستی انگلستان، نیل گریفین ریاکاری دولت و رسانه ها در رابطه با شیوۀ برخوردشان به بیش از سی هزار کشته در غزه و پنج امدادگر غربی را افشاء می کند.
تمام عمارت تمدن حقوق بشری، احترام به آزادی بیان و عقیده، دفاع از حقوق زن و جدایی مذهب از دولت شان با ترکش بمب های اسرائیل که بر سر کودکان غزه فرو می ریزد با خاک یکسان شده است. هر چه دروغ هایشان بیشتر افشاء می شود، هر چه اعتبار اخلاقی، علمی، سیاسی و فرهنگی خود را بیشتر از دست می دهند، بی پرنسیپی و ریاکاری و دروغ های خود را بیشتر عیان می کنند. تراژدی نسل کشی در غزه، میزان وحشی گری، خشونت و بیرحمی ای که اسرائیل در این شش ماه از خود نشان داده و نقش فعال آمریکا و غرب در آن یک ضربه بزرگ به ایدئولوژی “جنگ تمدن ها” وارد آورد.
این روایت دروغین جنگ تمدن ها و دو قطب تمدن غرب و تروریسم اسلامی را باید بدور ریخت. قطب انسانیت باید روایت خویش را از جهان ارائه دهد. دنیایی فارغ از نفرت و خصومت مذهبی، قومی، ملی و نژادی؛ دنیایی که به آزادی و برابری همه انسان ها در سراسر جهان احترام می گذارد؛ سوسیالیسم تنها راه نجات بشریت از این بختکی است که به آن دچار شده است. جنگ و ویرانی و کشتار چند ده میلیون انسان حاصل نظام سرمایه داری است؛ نفرت و خصومت و خطر هر روزۀ جنگ حاصل نظام سرمایه داری است. این نظام را باید سرنگون کرد و دنیا را بر روی قاعده اش قرار داد.
*”طلوع نظم نوین جهانی، جنگ آمریکا در خاورمیانه” منصور حکمت، بهمن ۱۳۶۹