جنبشهای اجتماعی و مسئله آزادی زن

جنبشهای اجتماعی و مسئله آزادی زن

سیاوش


بخش اول

سیاوش دانشور

بخش اول :مسئله زن در ایران یکی از محوری ترین مسائل سیاسی و اجتماعی است که بناچار خود را به هر تحول سیاسی تحمیل میکند.
اولا، در ایران یک جنبش وسیع اجتماعی برای آزادی زن وجود دارد که در اولین روزهای بقدرت رسیدن ارتجاع اسلامی در سال ۵۷ در مقیاس توده ای و با شعارهای آزادیخواهانه و خواستهای مدرن و جهانشمول علیه حجاب و جنبش اسلامی در قلمرو سیاست ابراز وجود کرد. ثانیا، اگرچه ارتجاع اسلامی روی دوش قتل عام و سرکوب خونین و پاکسازی و زندان نهایتا قادر شد حجاب را بر زنان تحمیل کند و رسما و علنا پرچم آپارتاید جنسی را در یکی از مهمترین کشورهای منطقه برافرازد، با اینحال مقاومت و جنگ زنان علیه قوانین اسلامی و کشمکش با رژیم ضد زن اسلامی بیوقفه ادامه داشته است. ثالثا، تقابل رژیم اسلامی با زنان و سرکوب زنان در ایران قبل از اینکه موضوعی مختص به زنان باشد یک بارومتر سیاسی در جامعه بوده است. همیشه و همواره تعرض به زنان نمادی برای عقب راندن نارضایتی عمومی و سرکوب سیاسی بوده است. آپارتاید جنسی و ضدیت با زنان یک رکن مهم ایدئولوژی حکومت اسلامی و یک رکن اساسی جنبش اسلام سیاسی است. هرجا اسلامیون بقدرت میرسند اولین تعرض را به زنان و اولین قوانین را علیه زنان تصویب میکنند. در ایران این موضوع فراتر از نفس قوانین و تحمیل بیحقوقی به زنان است. در ایران تقابل با زنان شاخصی برای مقابله با آزادیخواهی و برابری طلبی است. آزادیخواهی ای  که در جوهر خود با کل حکومت اسلامی و نفس اسلام در تقابل است. معادله سیاسی در ایران اینست: یا حکومت اسلامی و تداوم سرکوب و بیحقوقی زنان و یا سرنگونی انقلابی این نظام بعنوان پیش شرط آزادی و رهائی زنان.

وضعیت ویژه ایران و جایگاه مهم مسئله زن در جامعه، مسئله استراتژی سیاسی جنبش آزادی زن را  برجسته میکند. کدام استراتژی و کدام سیاستها و روشها میتواند پیشروی جنبش آزادی زن را تضمین کند و نهایتا آنرا به پیروزی برساند؟

برخلاف دوره انقلاب ۵۷ ، واقعیت اجتماعی مسئله زن و وجود یک جنبش وسیع حقوق زنان در ایران باعث شده است که جریانات جدی سیاسی و جنبشهای اصلی اجتماعی مسئله زن را در سیاست و برنامه خود وارد کنند. در ایران نمیتوان از آزادی سخن گفت و به مسئله زن بی تفاوت بود. هر نوع آزادیخواهی بناچار باید مسئله زن را برسمیت بشناسد و به آن پاسخ دهد. حتی منادیان آپارتاید اسلامی و باندهای حکومتی تلاش میکنند در مضحکه های انتخاباتی با عوامفریبی بنوعی به مسئله زن رجوع کنند. در چند شماره نشریه و برای طرح بحث تلاش میکنیم جایگاه مسئله زن برای جنبشها و گرایشات اجتماعی را بررسی کنیم و از دیدگاه سوسیالیستی و کمونیستی کارگری به مسئله آزادی زن بپردازیم.

۱- جنبش ملی – اسلامی 
جنبش ملی – اسلامی طیفی وسیع از سازمانها و جریانات و رسانه ها و کمپین ها را در داخل و خارج ایران دربرمیگیرد که از حمایت رسانه های غربی و نهادها و بنیادهای دست راستی نیز برخوردارند. موضع سیاسی تک به تک این جریانات در قبال مسئله زن عموما و سوالات مشخص سیاسی جنبش زنان خصوصا ضرورتا یکی نیست اما در اساس یک استراتژی سیاسی مشترک دارند. با فرض استثناهائی و جابجائی های سیاسی در سالهای اخیر، کل این جنبش مخالف سرنگونی جمهوری اسلامی است. کل این جنبش همواره از جناحی از حکومت و از این طریق از کل حکومت اسلامی دفاع کرده است و هنوز علیرغم شکست کامل استراتژی سیاسی شان از خط مشی “اصلاح حکومت” و “مبارزه مسالمت آمیز” و “در چهارچوب قانون” به طرق مختلف دفاع میکنند. مسئله زن برای جریانات این جنبش نه مسئله ای قائم بذات و امری اجتماعی بلکه مسئله ای ابزاری است. برای این جریانات از یکسو قرار است زنان نیروی پیشروی “اسلام خوش خیم” در جدال درون حکومتی شوند و از سوی دیگر افق آزادی و برابری زن و مرد را در چهارچوب ارتجاع اسلامی و نظام بورژوائی اسیر کنند. بعنوان مثال در میان این جریانات مانند کلیه جناح های بورژوائی تمایل به فمینیسم و کنوانسیون رفع تبعیض از زنان گرایشی عمومی است. در عین حال بخشی که بیشتر به حکومت اسلامی متکی اند از همین سطح محقر هم عقب تر میروند. این جناح جنبش ملی اسلامی که شیرین عبادی از سخنگویان آنست تلاش دارد بین اسلام و حقوق زن پل بزند و برای استیفای حقوق زن سراغ دایناسور- آیت الله های کپک زده و متون اسلامی و خود قرآن میرود. از نظر تاکتیکی این جریان بحدی عقب مانده است که به سنتی ترین روشها در جامعه قرن بیست و یکمی ایران چنگ میزند تا بیگانگی کامل خود را با تمایل به آزادی زن در میان نسل جدید و میلیونها زن نشان دهد.

مهمترین حرکت در میان این جریان که مورد حمایت کل جنبش ملی اسلامی قرار گرفت کمپین یک میلیون امضا بود. در این کمپین طیفهای سیاسی مختلفی شرکت داشتند اما رهبری آن در دست ملی اسلامیها بود که اساسا چهارچوب این کمپین را در خدمت پیروزی اصلاح طلبان حکومتی قرار داده بود و با شکست استراتژی اصلاح طلبی این کمپین هم بپایان رسید. بن بست و شکست این کمپین و خروج فعالین اصلی آن از ایران تنها انعکاسی از بن بست و شکست استراتژی اصلاح حکومت است. بدون وجود جناح و نیروئی فعال در میان خود حکومت اسلامی که بتواند چتری برای تحرک این جریانات و وحدت آنها باشد، کل حرکت و پدیده “اصلاح حکومت” از هم می پاشد و به جریانات بی تاثیر در قلمرو سیاست تبدیل میشود. اگر امروز طرفداران “فمینیسم اسلامی” یکی بعد از دیگری سر از نهادهای غربی در می آورند و پشت سیاست دولتهای غربی و رژیم چنج تحت عنوان “حقوق بشر” میروند، اگر امروز کسی از “فمینیسم اسلامی” و سینه چاک دادن برای اصلاحات اسلامی و “جامعه مدنی” چیزی نمیشنود، اینها محصول بن بست و شکست استراتژی جنبشی است که قرار بود زنان و پتانسیل اعتراضی شان را به نیروی جنبش اسلامی و بقای نظام اسلامی تبدیل کند. اگر امروز این نیروها دیگر دنبال کمپین عرض حال به مجلس ارتجاع و آخوندهای کپک زده برای “دیه برابر” نیستند، به این دلیل است که استراتژی جنبش شان در سطحی کلان تر شکست خورد و “جنبش زنان” که قرار بود حاشیه ای بر متن استراتژی “اصلاح نظام” باشد، دیگر در همین حد هم و تا اطلاع ثانوی موضوعیت خود را از دست داده است. فعلا زمان آنست که فعالین این جنبش دنبال گرفتن جوائز و امکانات از نهادهای غربی و تحکیم کاریر حقوق بشری خود باشند تا در دور بعدی بعنوان سوپاپ های اطمینان کنترل رادیکالیسم زنان و دفاع از راست در مقابل چپ بمیدان بیایند.

جنبش ملی اسلامی و جریانات آن بشدت سنتی و شرق زده، آخوند و اسلام زده، ضد مدرنیسم و سکولاریسم، جنبشی ضد تغییرات انقلابی و مشخصا ضد برابری طلبی سوسیالیستی و کمونیستی است. امروز امثال گنجی و عبادی بدنبال شکست تئوری “عدم تناقض اسلام با حقوق بشر و حقوق زنان” ظاهرا سکولار شده اند. این سکولاریسم قبل از اینکه ماحصل یک بازبینی انتقادی به نقش مخرب مذهب در سیاست و قدرت و جامعه باشد مسئله ای عاریتی و کاسبکارانه است. این نیروها میدانند تمایل به سکولاریسم و حتی ضدیت با مذهب در ایران قوی است. لذا تلاش دارند سکولاریسم را رقیق کنند تا امکان تهاجم ضد اسلامی را سد کنند. این جریان در بهترین حالت و زمانی که سرنگونی رژیم اسلامی برای آن مسجل میشود، و لذا افق شراکت در قدرت اسلامی و اصلاح حکومت تماما کور میشود، اساسا به نیروی جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و جریانات پنتاگونیستی تبدیل میشود و در سنگر “حقوق بشر” و “دخالت بشردوستانه” قرار میگیرد. در هر حال جنبش ملی اسلامی ربطی به مبارزه برای آزادی زن ندارد و حتی نمیتواند بعنوان یک جنبش جدی رفرمیستی برای بهبود واقعی حقوق زنان مبارزه کند. یک وجه پیشروی جنبش آزادی زن در ایران نقد تمام عیار اجتماعی و اثباتی این جریانات و افق ارتجاعی و ضد زن این جنبش است.

۲- جنبش ناسیونالیسم پرو غرب  
جنبش ناسیونالیسم طرفدار غرب مجموعه ای از جریانات سیاسی و تمایلات ناسیونالیستی را دربرمیگیرد که امروز اساسا توسط مشروطه خواهان و سلطنت طلبان نمایندگی میشود. سلطنت طلبی بخش کوچکی از این جنبش است اما این جریان بنا به سابقه حکومتی در قیاس با دیگر نیروهای ناسیونالیست در این کمپ بیشتر میتواند چهارچوبهای سیاسی و افق این جنبش را نمایندگی کند.

ناسیونالیسم پرو غرب و مشخصا سلطنت طلبان جنبش و جریانی است که وضعیت سابق را میخواهد اعاده کند. منطق مقایسه دوره امروز با دوره سابق، تا به مسئله زن مربوط است، نقطه عزیمت این جنبش و جریانات متفرقه آنست. این جنبش از گذشته البته بجز مسئله کشف حجاب رضاخانی که آنهم به نیازها و ضروریات رشد سرمایه داری در ایران پاسخ میداد، از نظر تاریخی و قوانین چیزی برای عرضه ندارد. از قانون خانواده تا تصویب قوانین در مشورت با آخوندها و تطبیق با شرع انور واقعیاتی هستند که امروز چنگی بدل نمیزنند. تنها موردی که ناسیونالیستهای پرو غرب میتوانند روی آن مانور بدهند مسئله حجاب است و آنهم در مقابل حجاب اجباری حکومت اسلامی بر “لغو حجاب اجباری” تاکید دارند. نظام سلطنتی دولت و حکومتی سکولار نبود بلکه در سازشی با اسلام و قوانین اسلامی قرار داشت. ناسیونالیسم در قیاس با اسلام در توازن بهتری قرار داشت. شرایطی که ویژه همه دیکتاتوریهای سیاسی و نظامی در منطقه خاورمیانه بود.

امروز این جریان با بخش مهمی از جنبش ملی اسلامی در کنوانسیون رفع تبعیض از زنان و بیانیه حقوق بشر فصل مشترک دارد. برای این جنبش حقوق و آزادی زن امری جهانی و جنبشی برای برابری کامل با مردان نیست بلکه “زن ایرانی” قرار است گوشه ای از جنبش و حرکتی باشد که قرار است حاکمیت بورژوائی جدید بعد از جمهوری اسلامی را اعاده کند. هدف سیاسی این جنبش برپائی نظامی است که اساسا بر نابرابری و تبعیض و استثمار طبقاتی بنا نهاده شده است و لذا در این ساختار بناچار زنان و مردان نیز در مکانیزم بازار و تولید و خانواده و قوانین نابرابر اند. زن برای این جریان نماد “مادر خوب” و “زن فرمانبردار با فرهنگ و سنت ایرانی” است. اگر فاطمه برای اسلامیون نماد زن نمونه است، برای ناسیونالیستها تهمینه نماد زن اصیل ایرانی است. این جریان از نظر فرهنگی عقب ماندگی جنبش اسلامی را ندارد اما بشدت مردسالار و ضد زن است. آزادی زن در فرهنگ این جریان “بی بند و باری” تلقی میشود. مذهب و اسلام برای این جنبش اگر نه مثل حکومت اسلامی اما جایگاه مهمی دارد. این جنبش با قوانین وحشی اسلامی مانند سنگسار مخالف است اما زنی که نرمهای ایرانی – اسلامی را درهم شکند، زن عصیانگر و آزادیخواه، نماد ضدیت با اخلاق و سنت خانواده ایرانی است.

جنبش ناسیونالیسم پرو غرب ضد برابری زن و مرد است و بنا به ماهیت بورژوائی و طبقاتی خود نمیتواند افق برابری اقتصادی زن و مرد را نمایندگی کند. این جنبش از نظر فرهنگی و اخلاقی بشدت مخالف نرمهای پیشرفته و امروزی است و در ادبیات و سیاست درجه زیادی از لمپنیسم و مردسالاری نهادینه در آن را نمایندگی میکند. برای این جریان در بهترین حالت زن “بانوی ایرانی” است که به حاکمیت بلامنازع مردانه – نابرابر نظام بورژوائی تمکین میکند. این جنبش تاکنون حرفی برای آزادی زن نداشته است و کمتر خود را درگیر جنبش آزادی زن کرده است. تا به مسئله زن مربوط است، اهداف و سیاست سخنگویان و رهبری جنبش ناسیونالیسم پرو غرب با اهداف و سیاست سخنگویان و رهبری جنبش ملی اسلامی تطابق کامل دارند. دنباله روی از برخی از اعتراضات زنان و تبریک های موسمی و شاهانه بمناسبت روز زن و وعده استیفای حقوق زنان در “جامعه ای که حقوق بشر را پاس میدارد”، نهایت وعده این جریان در قلمرو مسئله زن است. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب فاقد سیاست و استراتژی مشخصی برای آزادی زن است. این جنبش و جریانات آن در بهترین حالت وعده “لغو حجاب اجباری” و شرکت زنان در جامعه و فعالیتهای آن را میدهد. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب بحدی در قلمرو زنان عقب افتاده است که رضا پهلوی دست بدامن کمپین یک میلیون امضا “برای بازنمایی مشکلات بغرنج زنان در جامعه دینی ایران” میشود. رضا پهلوی که مانند جنبش ملی اسلامی از رادیکالیسم زنان در جامعه ایران خبر دارد، نمیتواند وحشت اش را پنهان کند و “راه رسیدن به دمکراسی را اتکا به نافرمانی مدنی و مبارزه به دور از خشونت” میداند!

تمام جناح های بورژوازی و جریانات و جنبش های سیاسی شان در وحشت از انقلابیگری و آزادیخواهی اشتراک دارند. همه اینها موعظه “نافرمانی مدنی”، “مبارزه بدور از خشونت” آنهم در نظام ضد زن اسلامی که تماما مبتنی بر خشونت است، میخوانند. همه اینها اگر قرار است به قدرت نزدیک شوند، باید بدوا پتانسیل رادیکال و انقلابی را کنترل کنند. زنان و حقوق و آزادی آنها برای جنبش ناسیونالیسم پرو غرب امری تزئینی و درباری و تشریفاتی است و با اهداف اقتصادی و تمایلات فرهنگی و شرق زدگی سلطنت جور در نمی آید. زنان “شجاع و غیور” و “شیر زنان ایرانی”، تنها زمانی برای ناسیونالیسم پرو غرب موضوعیت دارند که بتوانند سربازان رسیدن این جناح بورژوازی بقدرت سیاسی باشند.

آزادی و برابری زنان و مردان پلاتفرم و اولویت جنبش ناسیونالیسم پرو غرب نیست و در این راه سیاست و کار خاصی انجام نمیدهد. آنچه هست نستالژی و مجموعه ای از خاطرات و توسل به گذشته در مقابل وضعیت سیاه حاضر است. ناسیونالیسم مانند مذهب فی النفسه ضد آزادی و برابری زن و مرد است و بعنوان مانعی ارتجاعی باید از سر راه مبارزه برای آزادی جامعه کنار زده شود.

ادامه دارد …

بخش دوم

در بخش اول این مطلب مندرج در شماره ۷۹ نشریه آزادی زن به چهارچوب فکری و سیاسی جنبشهای بورژوائی ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب در باره مسئله زن اشاره کردیم. در بخش بعدی این یادداشت ها به نگرش و سیاست جنبش کمونیسم کارگری در مورد مسئله آزادی زن خواهیم پرداخت. اما برای روشن تر شدن تمایز چهارچوب فکری و سیاسی جنبش کمونیسم کارگری به مسئله آزادی زن، ضروری است به دیدگاههای رایج چپ و مشخص تر برخورد جنبش فمینیستی به مسئله زن بطور موجز نگاهی بیاندازیم.

از سوسیالیسم تا فمینیسم  
پرچم آزادی و برابری زن و مرد سنتا دست کمونیستها و جنبش سوسیالیستی بوده است. تاریخ مکتوب بشر گواهی میدهد و دیگر همه برسمیت شناخته اند که این کمونیستها بودند که مبشر روز جهانی زن شدند، علیه بردگی زنان شوریدند، فرهنگ و ادبیات سیاسی جوامع مختلف را در این زمینه تغییر دادند، و پرچم رفع تبعیض جنسی و تغییر قوانین به نفع زنان را برافراشتند. و بالاخره برای اولین بار در تاریخ جهان این انقلاب کارگری اکتبر در روسیه بود که آزادی و حقوق زن را در پیشرفته ترین شکل آن در زمانه خود برسمیت شناخت و الگوئی برای آزادی زن در جهان شد.

اما همیشه در کنار جنبش بین المللی کمونیستی کارگران، انواع جریانات و رگه های سوسیالیسم غیر کارگری و حرکتها و جنبشهای عدالتخواهانه و اصلاح طلبانه وجود داشته اند که هر کدام بنوعی و در قلمروهای مختلف خواهان تغییراتی به نفع اقشار و طبقات تحت ستم بودند. حتی بورژوازی تحت فشار آزادیخواهی کارگری و برای تقابل با آن تلاش کرده که چهارچوبی از آزادیهای فردی و حقوق مدنی را برسمیت بشناسد و در بخشی از کشورهای جهان به اجرا بگذارد.

نکته اساسی اینست که کلیه این جنبشهای اصلاح طلبانه، رفرمیستی، و دمکراتیک که هر کدام گوشه ای از وضع موجود را مورد انتقاد قرار میدادند، در دوره ای که کمونیسم و جنبش بین الملل سوسیالیستی هژمونی فکری و سیاسی داشت، بدرجات مختلف خود را با مارکسیسم و با سوسیالیسم تداعی میکردند. فمینیستها بعنوان مثال در دوره ای که سوسیالیسم در جهان و متاثر از انقلاب اکتبر دارای اعتبار بین المللی بود، خود را سوسیال – فمینیسم میخواندند. انواع گرایشات فمینیستی بدرجات مختلف و تحت تاثیر جنبش سوسیالیستی خود را با اشکالی از آزادیخواهی سوسیالیستی تداعی میکردند. در ایندوران سوسیالیست بودن مد بود، سوسیالیست بودن نشان افتخار بود، و آزادیخواهی بدون سوسیالیسم و کمونیسم در جامعه گوش شنوائی پیدا نمیکرد. این مسئله تنها منحصر به فمینیستها نبود. کلیه جنبشهای اصلاح طلبانه، دانشجوئی، دمکراسی طلب و ناسیونالیست در کشورهای غربی و در کشورهای موسوم به جهان سوم، از سوسیالیسم و کمونیسم و انقلاب اکتبر الهام میگرفتند. ارتشی کودتاچی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا خود را “سوسیالیست” میخواند. ناسیونالیست هائی که دنبال مشروطه ملی شان بودند خود را “سوسیالیست” میخواندند. دانشجویان و دمکراتها و رفرمیستهائی که به جوانب سیاسی و اداری نظام موجود نقد داشتند و خواهان اصلاحات دمکراتیک بودند خود را “سوسیالیست” میخواندند. جنبش حقوق زن نمیتوانست از این چهارچوب جهانی و صفبندیهای استراتژیک سیاسی جدا باشد. به همین دلیل فمینیستها برای جلب نیرو به سوسیالیسم نزدیک میشدند و بخشا مطالبات سوسیالیستها را در قلمرو مسئله زن اخذ میکردند. این نوع تمایل و چرخش به سمت آزادیخواهی سوسیالیستی نه محصول یک بازبینی انتقادی بلکه یک پدیده سیاسی و دورانی بود.

سه گرایش اصلی اجتماعی در قرن بیستم، یعنی ناسیونالیسم و رفرمیسم و دمکراسی طلبی، با شکست انقلاب کارگری اکتبر، روند معکوس را طی کردند. اگرچه این گرایشات در قالب احزاب چپ و سوسیالیست و کمونیست طی سالهای طولانی با نام سوسیالیسم و روایتی از مارکسیسم حرف زدند، اما با موج برگشت راست علیه چپ بطور کلی، اینبار سرخوردگی و حتی ضدیت با مارکسیسم و جنبش سوسیالیستی به زبان و جهت سیاسی عمومی و چهارچوب انتقادی کلیه این جنبشها تبدیل شد. بویژه از اواخر دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد راستگرائی و ضدیت با سوسیالیسم تحت فشار آنتی کمونیسم جهانی میان این جنبشها اوج گرفت و با فروپاشی دیوار برلین دمکراسی به حرف اول و آخر کلیه جنبشهای رفرمیستی و ناسیونالیستی و اصلاح طلبانه تبدیل شد. حجاب و پوسته نازک “کمونیستی و سوسیالیستی” این جریانات کناری زده شد و پرچم دمکراسی بر قلعه های سیاسی آنها به اهتزاز درآمد. این دورانی است که همه این نیروها کشف میکنند که دمکراسی خواهی و تمکین به ریگانیسم و تاچریسم معادل نقد توتالیتریانیسم است. بسیاری از کسانی و جریاناتی که تحت شرایط خاصی و در دوران هژمونیک بودن جنبش سوسیالیستی به سوسیالیسم نزدیک شده بودند و اهداف ناسیونالیستی و اصلاح طلبانه و دمکراتیک خود را در زرورق مارکسیسم و سوسیالیسم می پیچیدند، اینبار مدافعان سینه چاک دمکراسی و بازار آزاد و بعدتر ارتجاع پست مدرنیسم شدند. این جنبشها از نظر اهداف اجتماعی و ترکیب طبقاتی و مشغله سیاسی تغییر نکرده بودند. آنچه برای اینها تغییر کرده بود نقطه اتکا فکری و سیاسی هژمونیک در قلمرو جهانی بود. امری که برای آن صدها من تئوری سرهم شد تا ضدیت تمام عیارشان را با کمونیسم و کارگر و مارکسیسم در پیشگاه باغ وحش بازار آزاد و تقدس مالکیت خصوصی و مذهب و مردسالاری اثبات کنند.

در این متن اجتماعی اینبار فمینیستها کشف کردند که “مارکسیسم اصلا مردانه است و به مسئله زن توجه نداشته” است! کشف کردند که نزدیکی فمینیسم با مارکسیسم و کمونیسم “ازدواج ناموفق” بوده است. بخشی به این نتیجه رسیدند که مردسالاری معضل اساسی زنان است و ضدیت با مردها بجای تقابل با منشا نابرابری در جامعه نشانده شد. گرایشاتی پیدا شدند که از برابری و رفع تبعیض همین را فهمیدند که باید همه جا با مردان برابر بود. در ارتش، در کلیسا، در پلیس، در هیئت مدیره کارخانه ها و ادارات، و همه جا. نفس زن بودن و مقام داشتن بجای افق آزادی زن نشست. نفس زن بودن و در پست کشیش و پلیس و زندانبان و رئیس دادگاه و رئیس اداره و کارفرما بودن نشان موفقیت و پیشروی و پیروزی جنبش زنان تلقی شد. فمینیسم بعنوان اعتراضی به موقعیت نابرابر زن در جامعه اساسا در نظام سیاسی – اداری بوررژوازی مستحیل شد و کاریر پناهی و لابی گری به همه چیز رهبران این جنبش در کشورهای مختلف تبدیل شد.

فمینیسم اما در همین جا متوقف نشد. با اوجگیری انحطاط پست مدرنیستی بویژه در دوره بعد از پایان جنگ سرد، فمینیستها همه جا یادشان افتاد که پسوند قومی دارند و آزادیخواهی با قومیت و مذهب و “ملیت” عجین شد. دیگر شاهد نبودید که رهبر و فعال جنبش حقوق زن و فمینیست سابق لااقل به معیارهای لیبرالی و مدرنیستی وفادار بماند. بحث برسر “فعالین زنان کرد”، “زنان عرب” و “زنان مسلمان” و “زنان یهودی” و احترام به علقه های فرهنگی و سنتی آنان بود. در این لجنزار فکری و عقبگرد سیاسی است که میان جناح های رژیم اسلامی و از خانواده آخوندهای مرجع و زنان شرق زده، “فمینیست اسلامی” بیرون می آید که اینبار میخواهد حقوق زن را با اسلام و چهارچوبهای ملی و فرهنگی انطباق دهد.

این فمینیسم امروز صرفا یک سهم خواهی در بازار و چهارچوبهای سرمایه داری است و ربط خاصی به حقوق و آزادی زن حتی به معنی رفرمیستی آن ندارد. این فمینیسم در سازش با اسلام و مذهب و مولتی کالچرالیسم قرار دارد. این فمینیسم در دنیای غرب و برای مقبول واقع شدن از دمکراسی و حقوق بشر حرف میزند و در ایران دست بدامن آخوندها و سنت و ارتجاع اسلامی میشود. این فمینیسم در نقد سرکوب سیاسی و اجتماعی زنان گاهی نق میزند اما در تقابل با کمونیستها و مارکسیستها و طرفداران آزادی بیقید و شرط زن و مرد بشدت فالانژ و “کاتولیک تر از پاپ” است. این فمینیسم مستقل از گرایشات مختلف آن یک مشخصه عمومی دارد و آن ضدیت با کمونیسم است. این ضدیت با کمونیسم بدرجه ای ارتقا یافته است که میان جناح های راست این فمینیسم این ارزیابی رایج است که “چپها جمهوری اسلامی را سر کار آوردند و چپها در انقلاب ایران نسبت به حقوق زن بی توجه بودند”. این ضدیت با چپ و تحریف تاریخ البته سیاسی است و خاصیتش اینست که مرز تمایلات فمینیستی با سوسیالیسم و چپگرائی ترسیم شود. واضح است که جریانات چپ در انقلاب ۵۷ اساسا پوپولیست و ناسیونالیست بودند و محدودیتهای نگرشی آنها در قبال مسئله زن ریشه در محدودیتهای فکری آنها و جدائی اجتماعی شان از آزادیخواهی کارگری داشت. این جریانات کم ضعف نداشتند. اما با اینحال کلیه سازمانهای زنان را همین جریانات ساختند، اعدامیها را همین جریانات دادند، و همین چپ بود که در دفاع از حقوق زن مقابل جمهوری اسلامی ایستاد. (جریان اتحاد مبارزان کمونیست بعنوان یک جریان مارکسیست استثنائی در میان این چپ بود و تنها سنت سیاسی بود که به مسئله زن توجه ویژه داشت و ادامه و تکامل این تفکر امروز در کمونیسم کارگری نمایندگی میشود).

آنچه که در صحنه سیاست ایران و میان طیفهای سابق چپ خلقی و پوپولیست در قبال مسئله زن شاهد هستیم، دقیقا امتداد جهانی چرخش به راست است. در سطح جهانی هم خانواده های همین گرایشات تمایلات سوسیالیستی را کنار نهادند و به گرایش مد روز یعنی دمکراسی گرویدند و در ایران نیز همین اتفاق افتاد. تفاوت ایران اینست که دمکراسی خواهی و ناسیونالیسم و اصلاح طلبی در سازش بیشتری با اسلام و اخیرا در سازش با سلطنت قرار دارند. امروز این نوع فمینیسم در میان طیفهای اسلامی، ملی- مذهبی، جمهوریخواه، شبه سکولار و ناسیونالیست وجود دارد. همه این نحله ها همانطور که در یادداشت قبلی اشاره شد، در چهارچوب بیانیه بورژوائی حقوق بشر و کنوانسیون رفع تبعیض از زنان حرف میزنند. این را باید تاکید کرد که همین بیانیه حقوق بشر و متعلقات اش در بیشتر کشورهای امضا کننده آنها اساسا اجرا نمیشود. بحث اینست که این پرچم یک بیانیه اعلام تعلق سیاسی کلیه گروهها و جریانات متفرقه به صفی است که قرار است آینده ای شبیه عراق و افغانستان را در ایران پیاده کنند. این پرچم قبل از اینکه نشان تجدید نظر در چهارچوبهای فکری و سیاسی راجع به مسئله زن و حقوق زن باشد، کاغذ تورنسل سیاسی تشخیص تعلق نیروها و جریانات مختلف به کمپها و آلترناتیوهای ارتجاعی در دوره حاضر است.

فمینیسم چپ و مسئله زن برای چپ رادیکال
در میان طیف جریانات طرفدار شوروی سابق و چین و انواع سوسیالیسم های غیر کارگری، همه به اردوی راست و حقوق بشر و فمینیسم در چهارچوب فوق ملحق نشدند. گرایشات کوچکتر و از نظر سیاسی کم تاثیرتری هستند که بعنوان مثال سرنگونی طلب اند، رادیکال اند، هنوز بخشا خود را کمونیست و سوسیالیست میخوانند، در ۸ مارس فعال میشوند، و واقعا مسئله زن برایشان یک مسئله مهم سیاسی است. این گرایشات اما مسئله زن را در بعد اجتماعی و جنبشی آن به بورژوازی و نمایندگان سیاسی اش سپرده اند و به حقوق زنان کارگر و “جنبش پرولتری زنان” چسپیده اند. این طیف نقدی روشن و اعلام شده به شرق زدگی و مذهب زدگی سازمانهای متبوع شان ندارد. اینها مانند طیفهای راست شده شان نمیگویند چپ ها جمهوری اسلامی را سر کار آوردند و باعث بدبختی زنان شدند اما تا به بحث مسئله زن مربوط است نقدی اثباتی و برنامه ای هم به محدودیتهای آن چپ ندارند. در عوض بزعم خود در مسئله عمیق شدند و کل صورت مسئله را خط زده اند.

کسی که جنبش آزادی زن در ایران را برسمیت نمیشناسد و از “جنبش پرولتری زنان” یعنی از یک واقعیت ناموجود حرف میزند، دارد با ژستی شبه رادیکال راست روی و بی مسئولیتی اش را نسبت به مسئله زن بعنوان یک مسئله محوری اعلام میکند. کسی که در بحث زنان به مسئله “تشکل زنان کارگر” چسپیده است، تنها علیه طبقه کارگر و اتحاد صفوف کارگری حرف نمیزند بلکه عملا مبلغ آپارتاید طبقاتی و شقه شقه کردن کارگران و زنانه و مردانه کردن جنبش کارگری است و اساسا جنبش کارگری را مردانه فرض کرده است. کسی که از حقوق و دستمزد برای کار خانگی سخن میگوید، تنها درک نازل اش را از نقد مارکس و کمونیسم به خانواده بعنوان یک واحد اقتصادی جامعه کنونی بیان نمیکند بلکه بین خانواده کارگری استثمار شونده و استثمار کننده و کارگر و کارفرما پیدا کرده است.

کسانی که برای “رادیکال” ماندن کل نقد اجتماعی کمونیسم به تبعیض و نابرابری را کنار میگذارند و جنبش آزادی زن در ایران را بعنوان یک جنبش قائم بذات و یک رکن مهم و تعیین کننده جنبش سوسیالیستی برسمیت نمی شناسند، ناچارند در چهارچوب “جنبش پرولتری زنان”، “تشکل مستقل زنان کارگر”، و “بحث کار خانگی و دستمزد برای آن” خود را سرگرم کنند و بجای آگاهی و اتحاد طبقاتی و تیز کردن نقد سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر، منشا تفرقه و تنش میان کارگران و بی تفاوتی به مهمترین نیروی طبقه کارگر برای پیروزی باشند. فمینیسم چپ هنوز به زبان عاریتی سوسیالیسم حرف میزند اما در اساس میدان را به جناح راست خود و جنبش ملی اسلامی واگذار کرده است.

ادامه دارد …

بخش سوم

در بخش اول این مطلب تلاش کردیم رابطه مسئله زن را با جنبشهای اصلی سیاسی و طبقاتی در جامعه ایران توضیح دهیم. اینکه جنبش ناسیونالیستی پرو غرب، نیروهای جنبش ملی اسلامی، از منظر استراتژیک در چه رابطه ای با جنبش برای آزادی زن قرار میگیرند و چگونه به این جنبش برخورد میکنند. در بخش دوم همین مطلب به مسئله آزادی زن از موضع فمینیستها پرداختیم و قرابت و نزدیکی جنبش موسوم به فمینیستی در ایران را با نیروها و چهارچوبهای طبقات دارا و همینطور تمایزش را با آزادیخواهی کمونیستی و سوسیالیستی در رابطه با مسئله زن مختصرا اشاره کردیم. در این بخش به نگرش و سیاست کمونیسم کارگری به مسئله زن میپردازیم. میخواهیم نشان دهیم چرا آزادی زن در ایران چه در تلاش برای بهبود بلافصل و چه برای تغییرات ریشه ای و پایدار به کمونیسم کارگری گره خورده است و چرا جنبش زنان یک رکن اساسی تلاش سوسیالیستی برای آزادی جامعه است؟

چند فرض پایه ای
تبیین و سیاست کمونیسم کارگری در قبال مسئله زن به تزها و مفروضاتی پایه ای متکی است که با مفروضات و تبیین های دیگر در قبال مسئله زن تفاوت اساسی دارد:

۱- مسئله زن امری صرفا فرهنگی نیست. امری صرفا ناشی از جان سختی منش و روحیات و نگرش مردسالار به زن بعنوان یک انسان نیست. مسئله زن در کشورهائی مانند ایران محصول عدم پیشرفت ساختارهای سیاسی و اداری، و یا عدم پیشرفت سرمایه داری و انتگره نشدن زنان در بازار کار نیست. اگرچه وجود این فاکتورها اینجا و آنجا ستمکشی زنان را تشدید میکند اما مسئله زن یک مسئله مهم اجتماعی و بویژه در نظام کنونی یک مسئله سیاسی و اقتصادی است.

۲- ستمکشی و فرودستی زن در سرمایه داری عموما و در کشورهای اسلام زده خصوصا، رابطه مستقیمی با اقتصاد و سیاست و قوانین و فرهنگ طبقات حاکم دارد. نابرابری زن و مرد و تبعیض براساس جنسیت یک رکن و یک گوشه نظامی است که اساسا بر نابرابری و تبعیض متکی است. در این نظام نابرابری زن و مرد به سلسله مراتب نابرابری خدمت میکند همانطور که آزادی نسبی زنان بلافاصله به قدرت و اتوریته دیگری برخورد میکند. حتی در کشورهائی که زنان توانسته اند بدرجه ای برابری حقوقی را بدست بیاورند، نه فقط مورد انواع ستم و تبعیض و بیحرمتی قرار میگیرند بلکه در قلمرو اقتصاد و لذا در نگرش مسلط در جامعه از موقعیت فرودست برخوردارند.

۳- ریشه ستم بر زن قدیمی است و به دوران جاهلیت برمیگردد. اما بقا و دوام این ستمکشی در دنیای امروز دیگر تماما محصول مناسبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی همین امروز، یعنی نظام سرمایه داری است. سرمایه داری از نابرابری زن و مرد و تبعیض براساس جنسیت بعنوان یک عامل سیاسی و اقتصادی در خدمت سلطه سیاسی و تامین سودآوری سرمایه بهره برداری میکند.

۴- جنبش حقوق زن در ایران جنبشی وسیع و غیر قابل انکار در هر محاسبه جدی سیاسی است. این جنبشی در تقابل با اسلام سیاسی و در کشمکشی دائمی با حکومت اسلامی است. این جنبشی قائم بذات، یک جنبش مقاومت در مقابل ارتجاع اسلامی، جنبشی برای اعاده حق و آزادی و حرمت اجتماعی است. جریانات سیاسی و افقها و گرایشات اجتماعی اصلی جامعه تلاش دارند افق و چهارچوبهای سیاسی خود را بر جنبش حقوق زن در ایران غالب کنند.

۵- در جنبش حقوق زن گرایشات و خط مشی های سیاسی متفاوتی وجود دارد. از گرایشهای پرو حکومتی و رفرمیستی و ناسیونالیستی تا گرایشات رادیکال و سوسیالیستی. جنبش حقوق زن یک پدیده واحد سیاسی با افق واحد سیاسی نیست. جنبش آزادی زن نماینده گرایش رادیکال و برابری طلب، نماینده رفع و نفی بلافصل حاکمیت آپارتاید جنسی و حجاب در ایران، نماینده تمایلات ضد مذهبی و ضد شرق زدگی، و نماینده سکولاریسم و برابری طلبی سوسیالیستی زنان و مردان است. گرایشات دیگر در جنبش حقوق زن، مانند اصلاح طلبی اسلامی و یا نیمه سکولار نیمه مذهبی ها و ناسیونالیستها، در یک مقیاس وسیع تر خود را در کمپ جنبشهای ملی اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب پیدا میکنند. تحقق اهداف جنبش آزادی زن با تحقق اهداف اردوی اجتماعی کمونیسم کارگری خوانائی دارد. کمونیسم کارگری تلاش دارد افقش را بر مبارزه برای برابری زن و مرد هژمونیک کند.

جایگاه جنبش آزادی زن برای کمونیسم کارگری
کمونیسم کارگری بنا به نگرش پایه ای اش که جنبشی برای نفی تبعیض و نابرابری در کل جامعه است، برخلاف دیگر گرایشات و سنتهای سیاسی به جنبش برای حقوق و آزادی زن برخوردی ابزاری و منفعت طلبانه اپورتونیستی ندارد. برخورد کمونیسم کارگری به مبارزه جاری زنان و مردان برای رفع تبعیض برخوردی اجتماعی و واقعی، با حضور فعال در این مبارزه است.

اولا، کمونیسم کارگری مسئله تبعیض بر اساس جنسیت را در دنیای امروز محصول نیازهای  اقتصادی سرمایه داری میداند که بازتاب آنرا میتوان در کلیه قلمروهای اقتصادی و سیاسی و قانونی و فرهنگی و در خانواده مشاهده کرد. لذا برای کمونیسم کارگری نفی آپارتاید جنسی به نفی نظامی گره میخورد که بانی و مسبب آنست: یعنی سرمایه داری.

ثانیا، برای کمونیسم کارگری امر نفی تبعیض و نابرابری بلافاصله به نیروی اجتماعی ای گره میخورد که عملا برای نفی این تبعیض و نابرابری بمیدان آمده است. لذا کمونیسم کارگری برخلاف دیگر جریانات اجتماعی که تلاش دارند اعتراض زنان را در چهارچوبهای حکومتی، قانونی- اسلامی، ناسیونالیستی- حقوق بشری، محدود و زندانی کنند، و به این اعتبار بنیان نابرابری را تداوم دهند، مسئله آزادی زن را بعنوان معیار آزادی جامعه یک رکن استراتژی سیاسی خود قرار میدهد. کمونیسم کارگری برای تغییر به نیروی اردوی آزادی و برابری در مقیاس جامعه متکی است و جنبش برای آزادی زن یک گرایش قدرتمند اجتماعی است که مهر خود را بر هر تحول سیاسی در ایران میکوبد.

ثالثا، هر تحول انقلابی و توده ای و رادیکال در ایران بناچار رنگی “زنانه” دارد. یعنی زنان یک فاکتور مهم اجتماعی و درگیر تحولات آتی اند. باید تاکید کرد که “انقلاب زنانه” در ایران با افق نفی کامل تبعیض و نابرابری، به ایران محدود نخواهد شد و به الگوئی برای عروج قدرتمند سکولاریسم و سوسیالیسم در کشورهای خاورمیانه و دیگر کشورها تبدیل میشود. جنبش آزادی زن در ایران به این اعتبار یک فاکتور فرا ایرانی و در تقابل با اسلام سیاسی فاکتوری منطقه ای و جهانی است.

رابعا، “سوسیالیسم”، برای کارگر و انسان مورد تبعیض یک کلیشه و یا یک شعار نیست. سوسیالیسم خود را در اعتراض به نابرابری، در تلاش روزمره برای رفع تبعیض، در تمایل و تلاش برای آزاد بودن معنی میکند. یک جنبش قدرتمند کمونیستی کارگری که پرچم آزادی جامعه را برافراشته است، جنبشی برای بسیج کل پتانسیل آزادیخواهی و برابری طلبی و تمایلات سکولاریستی و ضد مذهبی برای الغای آپارتاید جنسی و پائین کشیدن پرچم آنست. جنبش آزادی زن یک سنت سوسیالیستی بوده، پیشروی آن پیشروی سوسیالیستها بوده، و امروز بویژه در ایران و با وجود جنبش و اعتراض کمونیستی کارگری به اوضاع کنونی، جنبش برابری زن و مرد یک رکن اعتراض سوسیالیستی است.

و بالاخره، کمونیسم کارگری خود را در صف اول هر تلاش بزرگ و کوچک برای احقاق حقوق و تغییر قوانین و چهارچوبهای سیاسی به نفع زنان میداند. کمونیسم کارگری مبارزه روزمره و مستمر برای بهبود و ارتقای حق و حرمت زنان در چهارچوب همین نظام را در راستای تلاش برای نفی تبعیض و نابرابری بنیادی نظم کنونی میداند. برای ما هر ذره حرمت و حقوق زنان مهم است. هم حقوق زن فی النفسه برای ما مهم است و هم هر ذره پیشروی جنبش آزادی زن را در موقعیت بهتری برای فتح پله های بعدی قرار میدهد. کمونیسم کارگری با اصلاحات یک رابطه مادی و انسانی برقرار میکند. کمونیسم کارگری اساسا جنبشی برای اعاده حقوق و حرمت و آزادی و رفاه انسانهاست. کمونیسم کارگری در عین حال خود را محدود به تلاش برای تغییر قوانین و اصلاحات نمیکند و تلاش برای تحمیل اصلاحات را با افق و سیاست رفرمیستی یکی نمیداند. برای ما هر درجه تحمیل عقب نشینی به جمهوری اسلامی مهم است و این پشتوانه حضور قدرتمندتر زنان برای نفی اوضاع کنونی است.

برخی تمایزات تاکتیکی- استراتژیکی 
اگر کمونیسم کارگری و جنبش آزادی زن خود را به اعتراض مادی و اجتماعی علیه تبعیض و نابرابری متکی میکند، و استراتژی این جنبش نفی فوری حکومت اسلامی و نظام سرمایه داری در ایران است، لذا تاکتیک هایش تنها میتوانند تناسب و رابطه مستقیمی با هدف نهائی و استراتژیک داشته باشند. این رابطه استراتژی و تاکتیک در قلمرو سیاست خود را به اشکال مشخصی بیان میکند و تمایزات این جنبش را بروشنی در مقیاس جامعه نشان میدهد:

جریانات اصلاح طلب حکومتی میخواهند با رژیم زن ستیز اسلامی بسازند و آیت الله ها و آخوندهای ضد زن را بعنوان نماد “تغییر” به زنان بفروشند. جنبش آزادی زن در تقابل با این سیاست شراط اولیه هر تغییری به نفع زنان را سرنگونی کل رژیم زن ستیز و نظم آپارتاید جنسی میداند. ما در مقابل نیروهای اصلاح آپارتاید بر لغو آپارتاید تاکید داریم.

جریانات راست سرنگونی طلب میخواهند رژیم اسلامی را طی کودتا و جنگ و بند و بست از بالا تغییر دهند. این جریان سرمایه داری را در بهترین حالت بدون آخوند میخواهد و مشخص تر جایگاه مذهب و خرافه در سیستم سیاسی و حکومتی شان قوی است. در مقابل این افق دست راستی که اساس دستگاه سرکوب و قوانین ضد زن و پایه های نابرابری سرمایه داری را احیا میکند، ما بر الغای نظم اسلامی، بر الغای قوانین اسلامی، بر الغای رسمی آپارتاید جنسی و حجاب بعنوان پرچم آن، و بر نفی نظام مبتنی بر نابرابری تاکید داریم.

همه نیروهای دست راستی با مذهب سازش میکنند و بقای مذهب را در نظام آتی فرض میگیرند. نهایتا این جریانات به سکولاریسمی نیم بند آنهم بخاطر نفرت مردم در ایران از اسلام متکی میشوند. در تقابل با این سیاست ارتجاعی و ضد زن، جنبش کمونیسم کارگری یک جریان ضد اسلامی است. جنبش آزادی زن تمایلات ضد مذهبی نسل جدید و نفرت مردم از قوانین و راه و رسمهای مذهبی را نمایندگی میکند. لذا این اردو برخلاف جریانات دست راستی، و حتی برخلاف چپهائی که تقابل با مذهب را به روشن شدن سرنوشت مبارزه طبقاتی گره میزنند، نیروئی مدرنیست و آوانگارد و ضد خرافه است.

نیروهای دست راستی با اسلام سیاسی بعنوان یک جنبش ارتجاعی درگیر نمیشوند و تلاش دارند به نقد “فاندمانتالیستها” و سازش با جناح “میانه رو” آن بنشینند. برای کمونیسم کارگری و جنبش آزادی زن، تقابل با اسلام سیاسی و شکست آن در ایران، یک شرط پیروزی افق سوسیالیستی در جامعه است. برای جنبش ما سکولاریسم امری حداقل و مربوط به نظام اداری و آموزشی است چرا که بدون سکولاریسم بحث از آزادی زن بی معنا است. اما کمونیسم کارگری تنها به سکولاریسم محدود نمیماند. بعنوان یک جنبش و جریان حزبی، بعنوان تشکلهای توده ای زنان، بعنوان نیروهای اجتماعی خواهان پیشرفت و ترقی، تقابل با فعال مایشائی مذهب و اسلام زدائی در جامعه یک هدف اساسی ماست.

و …. این لیست در مورد سوالات مشخص مانند برخورد به قوانین اسلامی، حجاب، نوع تشکل، سنت مبارزاتی، قوانین خانواده، برخورد به اصلاحات، مسائل فرهنگی و معضلات اجتماعی ناشی از تبعیض و نابرابری طولانی است.

سرنگونی جمهوری اسلامی
زنان و مردان آزادیخواه بطور روزمره علیه نظام ضد زن اسلامی مبارزه میکنند. زندگی واقعی و تجارب و مشاهدات ساده اکثریتی عظیم در جامعه اثبات میکند که اولین راه و کوتاهترین و انسانی ترین راه برای ایجاد هر نوع تغییر ملموس و مادی که زنان بتوانند در مقیاس وسیع از آن برخوردار شوند، سرنگونی تمام و کمال جمهوری اسلامی از پائین بقدرت انقلابی مردم است. با سرنگونی جمهوری اسلامی در یک تحول انقلابی، نظم جمهوری اسلامی و کلیه قوانین منعبث از آن از جمله سیستم آپارتاید جنسی و حجاب لغو میشود. بلافاصله قوانین آلترناتیو که امر برابری زن و مرد را در کلیه اشکال و سطوح سیاسی، اقتصادی، قوانین کار و رفاه اجتماعی برسمیت میشناسد، بعنوان قوانین مسلط اعلام و مبارزه ای گسترده برای تثبیت و استقرار آنها آغاز میشود.

اینجا صف نیروهای دست راستی، مذهبی ها، مردسالارها، سرمایه داران و کلیه کسانی که این تغییرات را به ضرر خود میدانند در مقابل جنبش برای آزادی و برابری زن و مرد می ایستد. بدرجه ای که جنبش آزادی زن توانسته است نیروی زنان و مردان را حول پلاتفرم و راه حل سوسیالیستی جامعه بسیج کند، بدرجه ای که حزب نماینده و سخنگوی جنبش کمونیسم کارگری توانسته باشد افق انقلابی و کمونیستی خود را مسلط کند، گام برداشتن برای ایجاد تغییرات بنیادی به نفع امر برابری عموما و برابری زن و مرد خصوصا تسهیل میشود.

با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و عروج زنان بعنوان یک بازیگر مهم تحولات ایران، تناسب قوای سیاسی نیروها در مقیاس منطقه ای دگرگون میشود. جریانات اسلامی در موضعی بشدت تدافعی قرار میگیرند و نیروهای سکولار و پیشرو و سوسیالیست امکان عمل واقعی پیدا میکنند. جریانات سکولار و ضد قوانین اسلامی که هم اکنون از مصر تا تونس و دیگر کشورها درگیر مبارزه با اسلام سیاسی پرو آمریکائی هستند، افق جدیدی پیدا میکنند و به سهم خود به نیروی قدرتمند کردن راه حل سوسیالیستی در کشورهای منطقه تبدیل خواهند شد.

چشم انداز پیروزی
جنبش آزادی زن در ایران همراه با کمونیسم کارگری میتواند نقشی دورانساز ایفا کند. نقطه قدرت این جنبش رادیکالیسم آنست. تقابل با اسلام سیاسی، تقابل با قوانین و راه و رسم های اسلامی، تقابل با اختناق و سرکوب، تقابل با تبعیض و نابرابری و استثمار، و تقابل آشتی ناپذیر با جمهوری اسلامی بعنوان مهمترین قدرت حکومتی جنبش اسلام سیاسی، به این جنبش هویت و خصلتی ویژه میدهد که جریانات متفرقه راست و جریانات سنتی چپ رادیکال از آن برخوردار نیستند.

با سقوط نظام آپارتاید اسلامی زنان از یوغ قوانین آپارتاید خلاص میشوند و زمینه برای برابری و اعاده حرمت و حقوق انسانی فراهم میشود. اما هنوز بعنوان زن، بعنوان کارگر، بعنوان شهروند، با حفظ چهارچوبهای اقتصادی و طبقاتی نظم کنونی نابرابر باقی میمانند و همین نابرابری بنیادی به اشکال دیگر نابرابری در قلمرو قوانین و خانواده و بازار کار و غیره را مجددا رسمیت میدهد. اینجاست که پیروزی بر ارتجاع اسلامی باید به پیروزی بر نظام متکی بر تبعیض و نابرابری ارتقا یابد. در اینجا کمونیسم کارگری تنها نیروئی است که امکان و افق آزادی کامل و برابری بیقید و شرط زن و مرد را دارد و میتواند با اتکا به نیروی عظیم خواهان تغییر برای استقرار سوسیالیسم گام بردارد و یکبار برای همیشه بشریت را از جهالتی بنام زن ستیزی آزاد کند.

 

۱۲ مه ۲۰۱۳